-
نامه ۴۵ : سلام پسرم
شنبه 2 دیماه سال 1391 11:25
همین الان مامانت زنگ زد . تو پسر هستی ... همونطور که حس می کردم و یعنی مطمئن بودم . به این میگن حس پدرانه ... سلام پسرم عزیزم نمیدونم حالا که تو پسر شدی باید اسم این وبلاگ رو عوض کنم یا نه ؟ نمیدونم فعلا دارم بال در میارم از خوشحالی دوستت دارم پسرم ...
-
نامه ۴۴: جنسیت
شنبه 2 دیماه سال 1391 08:33
سلام لیمو جان ! تا به حال نشده بود که به خاطر درد از خواب بیدار بشم . شده بود که از درد خوابم نبره ولی نشده بود که از درد بیدار بشم . حالم خوب نیست بابایی ... دیشب انقدر معده و بدنم درد می کرد که رفتم و چند تا مسکن با هم خوردم و الان هم گیج گیجم بین خواب و بیدار و درد به این فکر می کردم که اگه بمیرم و تو رو نبینم چقدر...
-
نامه ۴۳ : یلدا
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 09:58
سلام لیمو جان ! فردا شب اولین شب یلداییه که ما سه نفر با همیم . شاید خنده دار باشه که تو رو با خودمون جمع ببندیم اما تو وجود داری و این حقیقت داره می پرسی شب یلدا چیه ؟ شب یلدا طولانی ترین شب و کوتاه ترین روز سال هستش در شب یلدا زمین در نقطه اعتدال زمستانی قرار می گیره شب یلدا پایان فصل پاییز و آغاز فصل زمستونه اما...
-
نامه ۴۲: به یادتم
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 08:43
سلام لیمو جان داشتم به این فکر می کردم که در طول روز من چند بار و در چه مواقعی به یاد تو می افتم اول صبح ها که از خانه بیرون می آیم و مامانت را می بینم که خوابیده و تو هم توی دلش آرام و راحت خوابیده ای دوم ظهرها موقع ناهار یاد تو و مامانی می افتم سوم وقتهایی که به مامانت زنگ می زنم و حالش را می پرسم و چهارم عصر که به...
-
نامه ۴۱ : گلابی
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 08:15
سلام لیمو جان ! توضیح یک چیزهایی خیلی سخت است . احتمالا تو وقتی کمی بزرگ بشوی و بتوانی حرف بزنی خیلی سوال خواهی پرسید و برای هر اتفاقی توضیح خواهی خواست . اما راستش بعضی چیزها اصلا توضیح و توجیه منطقی ندارد . بعضی چیزها قرارداد است . قراردادها هم یکسری اصول نانوشته هستند که از قدیم الایام بین آدم ها مرسوم بوده و سینه...
-
نامه ۴۰ : مامانی حالش خوب نیست
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 08:36
سلام لیمو جان ! مامانی زیاد حالش خوب نیست و امروز وقت دکتر داره و من حسابی نگرانشم نگران هر دوی شما پارسال زمستون هر شب و من و مامانت درمورد هوای خونه بحث داشتیم . من به شدت گرمایی و مامانت سرمایی بود . بخاری رو تا درجه آخر زیاد میکرد و من تا صبح خیس عرق می شدم و هر روز صبح موقع بیرون رفتن سرما می خوردم . اما به برکت...
-
نامه ۳۹ : ببین باز می بارد آرام برف
شنبه 25 آذرماه سال 1391 08:35
سلام لیمو جان ! امروز موقع اومدن سر کار داشت برف می آمد . نمی دونی برف چیه ؟ دونه های سفید رنگ و زیبا و سردی هستند که از آسمون به زمین می بارند . اینجوری نگاهم نکن بابایی می دونم اینطور که من توضیح دادم اصلا چیز قشنگ و جالب و زیبایی نبود تو باید یاد بگیری که همه چیز رو نمیشه توضیح داد یعنی میشه ولی توضیح برای درک خیلی...
-
نامه ۳۸ :عقل که نباشد ...
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 08:36
لیمو جان سلام ما ایرانی ها ضرب المثل های جالبی داریم اما نکته ی جالب اینه که خیلی از این ضرب المثل ها با همدیگه تناقض دارند یکروز باید بنشینیم یک کار کارشناسی روی این ضرب المثل ها بکنیم . یکی از این ضرب المثل ها میگه : عقل که نباشه جان در عذابه یعنی عذاب جان را که احتمالا هم روحی هست و هم جسمی به نبود عقل و آگاهی ربط...
-
نامه ۳۷ : تپل لپ کشانی
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 08:38
سلام لیمو جان دیشب مامانی رفته بود پیش دکتر تغذیه توی این سه ماهه اول بطور معمول نباید وزن اضافه میکرد اما وزنش خیلی زیاد شده بود دکتر هم گفته بود اگر رژیم غذایی مناسب رعایت نکند برگشتنش به وزن ایده آل خیلی سخت خواهد بود . مامانی با نگرانی از نوزادانی می گفت که پدر و مادرشان آورده بودند پیش دکتر و مریض بودند و خیلی...
-
نامه ۳۶ : نابرده رنج
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 10:13
سلام لیمو جان ! داشتم فکر میکردم که وقتی ما کوچک بودیم خیلی چیزها نداشتیم . یعنی دوست داشتیم خیلی چیزها داشته باشیم ولی یا پولش را نداشتیم یا روی گفتنش به پدر و مادرمان را داشتم فکر می کردم که اگر ما همه چیز داشتیم شاید خیلی چیزهایی را که الان داریم نداشتیم میدونم کمی گیج کننده شد . بذار اینطوری بگم که کمبودها همیشه...
-
نامه ۳۵ : اول شما بفرمایید
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 13:17
سلام لیمو جان ! حال شما خوب است ؟ من هم خوبم اگر جویای احوالات ما باشید باید عرض کنم که ملالی نیست جز دوری شما اما همه این حرفها تعارف است لیمو جان تعارف را حوصله ندارم برایت توضیح بدهم لیمو جان خودت که بدنیا آمدی و بزرگ شدی می فهمی تعارف یعنی چه تعارف یعنی اینکه وقتی گرسنه هستی غذا نخوری وقتی عجله داری نوبتت را به کس...
-
نامه ۳۴ : مانکن کوچولو
شنبه 18 آذرماه سال 1391 08:42
سلام عزیز من چهارشنبه عصر آهسته توی دل مادرت خوابیده بودی و آرام انگشتت را می مکیدی و به خانم دکتری که داشت از تو عکس می گرفت ٬ لبخند زدی ... دکتر می گفت : کمتر بچه ای انقدر آرام و با پرستیژ برای دوربین سونوگرافی ژست می گیرد .
-
نامه ۳۳ : گند زدم به حس خوب پدر ژپتو بودن
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 08:59
سلام عزیزکم چند شب پیش برای خرید با مامانی رفته بودیم بیرون مامانت مدام می گفت که حتما امسال باید کاپشن بخرم چون معلوم نیست با هزینه های تشریف فرمایی حضرتعالی ٬ از سال بعد امکانش وجود داشته باشه . من اما این وسط یک احساس پدر ژپتو واری داشتم که نخریدن کاپشن را یکجور از خودگذشتگی می دانستم خیر سرم لابد می پرسی پدر ژپتو...
-
نامه ۳۲ : دلشوره
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:46
سلام عزیزم دلشوره دارم ... از اینکه تو در این شهر آلوده بدنیا بیایی می ترسم . کاش می شد از این شهر می رفتیم جایی که حداقل بشود راحت نفس کشید حداقل چشم ٬چشم را ببیند . حداقل یک کلاغ در پس زمینه خمیازه های صبحگاهش قار قار کند . می ترسم عزیزکم می ترسم وقتی بزرگ شدی و مداد رنگی به دست گرفتی آسمان نقاشی تو سیاه باشد و هیچ...
-
نامه ۳۱ : غربالگری
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 09:09
سلام لیمو جان ! این هفته باید برای تست غربالگری بریم بیمارستان با کمک این تست خیالمون از بابت سلامتی تو راحت میشه البته من خیالم راحته میدونم که تو خیلی قوی و سالم هستی ... راستش تصوراتم از این دوران خیلی بد بود لیمو جان ! فکر می کردم مامانت خیلی بداخلاق بشه و مدام اذیت بکنه و بهونه گیر باشه اما خدا رو شکر مامانت مثل...
-
نامه ۳۰ : هوا بس ناجوانمردانه تنگ است
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 08:34
سلام لیمو جان ! اینروزها هوای شهر ما شدیدا آلوده و کثیفه این اتفاق ٬ یعنی وارونگی هوا توی فصل سرما رخ میده باد نمیاد و بارونی هم در کار نیست این میشه که نفس کشیدن سخت میشه مخصوصا برای بچه ها و سالمندها این اتفاق یکی از پیامدهای خودخواهی ما بزرگترهاست که سالی چند بار نمود پیدا می کنه خودخواهی ما که با طبیعت اطرافمون...
-
نامه ۲۹ : از من بپرس
شنبه 11 آذرماه سال 1391 08:32
سلام لیمو جان ! چند وقت پیش دختر خاله تو اومده بود خونه ما ... یه دختر نوجوان ۱۵ ساله نشسته بود پیش مامانی و داشتند یه چیزی رو سرچ می کردند . مثلا دنبال کانون زبان می گشتند . همینکه حرف کان رو توی گوگل سرچ کردند گوگل یه تعداد کلمه بهشون پیشنهاد کرده بود که اولیش کاندوم بود . دختر خاله تو هم بلند از مامانت پرسید : خاله...
-
نامه ۲۸ : صورت تو
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 08:28
سلام لیمو ترش ! تو داری دوازدهمین هفته زندگیت رو تجربه می کنی و وزنت تقریبا ۱۵ گرم شده ... جات خالی این چند روز تعطیلی حسابی خوش گذشت . دیشب داشتم به مامانت می گفتم فکر می کنی که بچه مون چه شکلی میشه ؟ مامانت گفت که خوشگل میشی ولی منظورم این نبود . می دونی ؟ چهره تو یعنی عزیزترین چهره دنیا ... چهره تو یعنی چهره ای که...
-
نامه ۲۷ : ظالمان مرثیه خوان آزادگی
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 08:50
سلام خرما کوچولو ! اینروزها اسمش محرمه محرم سالروز شهادت یکی از مردان خوب خداست کسی که اسمش همراهه با آزادی و آزادگی و جالب اینجاست که کسانی داعیه دار عزای این مرد هستند که خودشون بویی از آزادگی نبردند ... عزیز دل بابا ! زندگی ملغمه خنده داری از تناقض هاست . مهمترینش این که توی این ماه ٬ ظالمان به عزای آزادگی می...
-
نامه ۲۶ : اولین تغییرات
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 08:41
سلام خرما کوچولو ! دو روزه که سیگارم رو کم کردم . از روزی یک بسته رسیده به روزی دو تا دونه خودم هم باورم نمیشه از ترس اینکه بیدار بمونم و سیگار بکشم شبها زود میخوابم . و چقدر اینروزها حس و حال بهتری دارم . بیخوابی و سیگار جسم و روحم رو خسته می کرد ... از امشب می خوام ورزش هم بکنم نمی خوام فردا که بدنیا اومدی بعد از دو...
-
نامه ۲۵ : ترک عادت همیشه موجب مرض نیست
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 08:25
سلام خرما کوچولو ! دیروز برات از ترس نوشتم . از اینکه ترس ما از بعضی چیزها به خاطر جهل و نادانیه ... امروز می خوام بهت بگم نترسیدن ما از بعضی چیزها هم به خاطر ترس و نادانیه . مثلا اون پسری که با چاقو قوی ترین مرد ایران رو کشت مطمئنا اگر میدونست داره با قوی ترین مرد ایران می جنگه می ترسید و ممکن بود اینکار رو نکنه ......
-
نامه ۲۴ : چراغها را روشن می کنم
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 08:26
سلام خرما کوچولو ! می دونی عزیزم ؟ بیشتر ترس آدمها بر می گرده به نادانی و جهل مثلا کسی که از اتاق و تاریکی می ترسه اگر برق روشن بشه دیگه ترسی نداره اعتراف می کنم همیشه از اینکه صاحب فرزندی باشم می ترسیدم هم از مسئولیتش ٬ هم از بابت هزینه هاش ٬ هم به خاطر آینده مبهم تو اما این ترس هم از روی نادونی بود . هرچند باید یک...
-
نامه ۲۳ : خرما کوچولو
شنبه 27 آبانماه سال 1391 08:20
سلام خرما کوچولو ! من اسم تمشک رو خیلی دوست داشتم ولی خب تو انقدر بزرگ شدی که دیگه نمیشه اسمت رو تمشک گذاشت . تو الان اندازه یه دونه خرما هستی . خرما یکی از شیرین ترین میوه های دنیاست و حضور تو زندگی ما رو دقیقا همینقدر شیرین کرده الان اندامهای اصلی بدن تو شکل گرفتند ولی خیلی کوچیک هستن و لی سریع داری رشد می کنی و اگر...
-
نامه ۲۲ : باران زیباترین نام دنیاست
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 08:44
سلام تمشک کوچولو ! دیشب بارون میومد . اونم چه بارونی ... حس و حالی که تصویر و صدا و بوی بارون به من میده با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست . من عاشق بارونم و بارون خود خود عشقه هنوز جنسیت تو معلوم نیست و انصافا هیچ فرقی برام نداره که تو پسر باشی یا دختر مهم اینه که تو فرزند منی و مال خود خود من اما نمیدونم چرا وقتی می...
-
نامه ۲۱ : یارانه تمشکی- زرشکی
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 08:36
سلام تمشک کوچولو ! دیروز نه پریروز چراغ بنزین ماشین روشن شده بود و من در به در دنبال یه عابر بانک می گشتم تا پول بردارم . تمام عابر بانک ها یا خراب بودند و پول نداشتند یا اینکه بیست - سی نفر ایستاده بودند توی صف . دلیلش این بود که یارانه ها رو ریخته بودند . البه تو کوچیکتر از اون هستی که معنی و مفهوم یارانه رو بفهمی...
-
نامه ۲۰: حواس
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 08:36
سلام تمشک کوچولو بینایی ٬ شنوایی ٬ بویایی ٬ چشایی و لامسه اینها حواس پنجگانه آدمها هستند . ما دنیا رو با این پنج تا حس درک می کنیم . از بین این پنج حس تو فقط شاید کمی از آخریش رو درک بکنی . برای همین همیشه دستم رو میذارم روی دل مامانی و سعی می کنم باهات ارتباط برقرار کنم . خیلی حس خوبیه تمشک کوچولو البته این حواس برای...
-
نامه ۱۹ : تمشک کوچولو طرف باباشه
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 08:59
سلام تمشک کوچولو ! دیشب بعد از مدتها با مامانت تخته نرد بازی کردیم . تخته نرد یه بازی و سرگرمی آدمبزرگهاست . یه بازی که هم شانس درش دخیله و هم تجربه بیشترین لذت بازی تخته نرد به کل کل کردن و کری خوندنشه مامانت هم طبق معمول شروع کرد به کری خوندن که می زنم ناکارت می کنم و این حرفا دست اول که با فجاعت تمام مارس شد اما...
-
نامه ۱۸ : رفاقت
شنبه 20 آبانماه سال 1391 08:47
سلام تمشک کوچولو ! توی نامه قبلی برات از فامیل نوشتم . اشخاصی که بواسطه خون و رگ و ریشه با تو نسبت دارند . این نسبت یا از من و مادرت یا اینکه بعدها که خودت بزرگ شدی و عروس شدی یا داماد بواسطه خانواده همسرت به تو به ارث میرسه ... اما توی زندگی یه آدمهایی هم هستند که دلیل بودنشون در کنار تو نسبت فامیلی نیست . این آدمها...
-
نامه ۱۷ : صله ارحام
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 11:34
سلام تمشک کوچولو ! خیلی سال پیش که من بچه بودم و یکی از اقوام دور ما فوت کرده بود و ما هم رفته بودیم ولایت ٬ پدرم با بعضی ها خیلی صمیمی رفتار می کرد و حسابی همدیگر رو بغل می کردند و می بوسیدند و جالب بود که من اصلا این اشخاص رو نمی شناختم . وقتی از پدرم می پرسیدم که این آقا کی بود ؟ پدرم می گفت : مثلا پسر خاله یا پسر...
-
نامه شانزدهم :وقتی تو بری مدرسه
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 08:30
سلام تمشک کوچولو ! یکی از دختر خاله های تو کلاس اول دبستانه . دیشب خونه اونا بودیم و دیدم که داشت مشق می نوشت . البته مشق نوشتن نه به اون معنی که وقتی ما بچه بودیم می نوشتیم . یادم میاد وقتی ما کوچیک بودیم و مامانم با ما درس هامون رو تمرین می کد یک چیزایی رو بلد نبود . نه اینکه بلد نبود ٬ بلد بود ولی روشی که مادرم یاد...