بچه ها چون نمیتونن حرف بزنن تمام خواسته ها و دردها و مشکلاتشون رو با گریه ابراز میکنن
این برای پدر و مادرهای تازه کار خیلی مشکل سازه
مخصوصا روزهای اول نوزادی
با هر گریه بچه به ترس و وحشت میفتن و نگران میشن
چون تجربه ندارن
نمی فهمی بچه گرسنه است یا جاش کثیفه یا دلش درد میکنه یا خوابش میاد یا خدای نکرده واقعا درد و مرضی داره
این وقتها حضور یه آدم با تجربه خیلی به پدر و مادر قوت قلب و اعتماد به نفس میده چون واقعا نمیدونی کاری که داری میکنی درسته یا غلط ؟
اما گاهی هم این آدم های با تجربه اساسی حال آدم رو میگرن
توی مهمونی یا جمع یا حتی توی خیابون انقدر به بچه داری شما ایراد و اشکال می گیرن و توصیه های مختلف و گاهی متناقض با هم به خورد شما میدن که سرسام می گیری
البته همه از سر خیرخواهی اینکار رو میکنن ولی واقعا پدر و مادرها بعد از مدتی دیگه نیازی به این توصیه ها ندارن
این توصیه ها خیلی هاشون دمده شده با علم امروز جور در نمیاد
خیلی هاشون تصورات و باورهای غلطهو گاهی اصلا برای بچه ضرر داره
و خیلی هاشون هم ممکنه درست باشه ولی برای بچه شما کاربرد نداره
چون بچه ها ممکنه با هم فرق بکنن و عادت هاشون برای غذا خوردن بازی کردن و لباس پوشیدن متفاوت باشه
به همین خاطر بودن پدر و مادرهای تازه کار در جمع های فامیلی که بزرگترهای با تجربه هم توش هستن بعضی اوقات واقعا غیر قابل تحمل میشه طوری که مادر و پدر کلافه میشن و دلشون می خواد برگردن و به طرف بگن اصلا به تو چه ؟ دلم می خواد بچه ام همینطوری باشه که هست .
البته اینها چیزیه که تو دلشون میگن و به همون دلیل که گفتم
یعنی چون توصیه های آدمای با تجربه از سر خیرخواهیه
همچین عکس العمل خشنی هم از طرف پدر و مادر صورت نمی گیره
پسر عزیزم
خوشحالم که با تولد داداشت مانی
ما به اندازه کافی تجربه بچه داری کردن داریم
و هم به خاطر نزدیک بودن سن شما دو تا با هم
اون تجربه ها رو خوب یادمون هست
اینطوری خیالمون راحته که ایشالا اون ترس ها و اشتباهات مبتدیانه روزهای اول تولد مانی رو برای تو تجربه نخواهیم کرد و از اون روزهای نوزادی و کوچولویی تو کمال لذت رو خواهیم برد
بدون ترس
بدون استرس
و بدون نگرانی
خوب بخوابی تنبل خان
فرصت کردی یه تکونی به خودت بده
دیگه وقتشه که لگد زدنات شروع بشه عزیزکم
بچه های اول همیشه تجربه هستن. اما خوبی بچه های نزدیک بهم اینه که انقدررررررررر خاطرات مشترک با هم دارن، انقدرررررررر حرف های ریز ریز و یواشکی با هم دارن که بیا و ببین. همیشه خدارو شاکر بودم که یه برادر هم سن و سال خودم داشتم و دارم.
خدارو شکر که مانی جان هم یه برادر ناز و هم سن و سالش داره. واااااااای که چقدر بهشون خوش بگذره
بیچاره بچه های اول و اماااان از نصایح و موعظه های بعضی از بزرگترها...بعضی وقتها خیلی دلم میخواست که مامانم یا چه میدونم یه بزرگتری که باهاش راحت باشم پیشم بود و از تجربیاتش استفاده میکردم اما الان با خودم میگم چه خوب که تنهای تنهام و کسی نیست که دخالت کنه توی
بچه داریم. من از همون دوران بارداری از سایت خیلی خوب .com babycenter کمک میگرفتم ... برای منی که نه کسی پیشم بود و نه تجربه ای داشتم عااالی بود.
انشالله گل پسر به زودی لگد بزنه
الهی فدای این آقا داداش. و الهی فدای داداش بزرگترش