نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

کلا دوست ندارم با موبایل بازی کنی مانی جان

هرچند که بازی با گوشی برات واقعا جذابه و ما هم ناچاریم گاهی که درمانده و مستاصل میشیم از گوشی برای سرگرم کردنت استفاده کنیم . مثل وقتی که توی آرایشگاه موقع کوتاه کردن موهات حسابی گریه می کنی یا توی سفرهای طولانی که تو ماشین حوصله ات سر میره و نمیشه آرومت کرد یا مثلا اونروز که توی آتلیه می خواستیم ازت عکس بگیریم و تو یکجا بند نمی شدی و ....

یه وقتایی بعد از یه عالمه دنبالی بازی و قایم موشک و شیطنت دو نفری ، میرم و خسته و کوفته روی کاناپه دراز میشم و تا میام گوشی رو بردارم و یه چرخی بزنم می دویی و با زحمت از کاناپه بالا میای و روی سینه من می خوابی و با خنده مثلا می خوای منو گول بزنی که تو هم در بازی سهیم باشی . بعد که من مقاومت می کنم و گوشی رو بهت نمیدم و از گرفتنش نا امید میشی با دست گوشی رو دور میکنی و صورتت رو می گیری نزدیک صورت من و نمیذاری من به گوشیم نگاه کنم . منظورت اینه که تمام توجهم به تو باشه . دماغت رو می چسبونی به دماغم و پیشونیت رو میذاری روی پیشونیم تا من نتونم به هیچ چیز و هیچ کس دیگه ای به غیر از تو نگاه و توجه کنم .

این لحظه ها لحظه های شیرینی هستند .

لحظاتی که من و تو عکس خودمون رو تو چشمای همدیگه تماشا می کنیم .





نظرات 3 + ارسال نظر
طـ ـودی سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:05

چقــــــــــــــــدر دوست داشتنی

خزر سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1393 ساعت 17:12

لحظاتی که من و تو عکس خودمون رو تو چشمای همدیگه تماشا می کنیم .
خدا شما پدرو پسر رو برای هم حفظ کنه

پروین سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:50

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد