نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

می دونید پسرای گلم ؟

حکایت بزرگ شدن بچه ها خیلی شبیه این حکایت تکراری زندگی آدم بزرگهاست که " یا در آرزوی فرداییم یا در حسرت دیروز "

فکر که می کنم می بینم یک زمانی چقدر آرزو داشتم فقط بدونم مانی چه شکلی میشه ؟ همین حسی که حالا نسبت به تو دارم و این حس بیشتر یک عطش آتشینه تا یه حس ساده .

اونروزهایی که مانی مثل یه لبوی تپل و غرغروی بی دست و پا توی پتو خوابیده بود و هیچ عکس العملی نسبت به محیط از خودش نشون نمی داد چقدر دلم می خواست فقط یکبار خنده اش رو ببینم .

اونروزهایی که نسبت به صدا و نور عکس العمل داشت چقدر دلم می خواست چهار دست و پا تکون بخوره و دنبالم بیاد .

اونروزهایی که چهار دست و پا می رفت چقدر مشتاق بودم تا فقط یک قدم روی پای خودش بایسته و صدام بکنه .

و حالا که اینور و اونور میدوئه و جیغ میزنه و منو صدا میکنه و با هم بازی می کنیم گاهی انقدر خسته میشم و بی حوصله که دلم می خواد بگیره بخوابه و دست از سرم برداره و حتی دلم برای روزهای نوزادیش که دردسر کمتری داشت هم تنگ میشه .


میدونین پسرهای گلم ؟

آرزوهای باباها و مامانا برای بچه هاشون هیچ وقت تموم نمیشن

هرچقدر هم بزرگ بشید باز هم براتون آرزوهای جدید داریم .

آرزوهای کوچیک و بزرگ


گاهی خستگی و بی حوصلگی ما ناگزیره

انرژی شما بچه ها تموم نشدنیه

یک بازی رو صدبار هم که انجام بدین مثل بار اول کیف می کنید

اما ما این توانایی رو نداریم

اگه یه وقت از دست شیطنت هاتون خسته میشیم

اگه یه وقت حوصله بازی کردن باهاتون نداریم

اگه یه وقت مجبور میشیم دعواتون کنیم و چیزی که می خواید بهتون نمیدیم

اینا رو به حساب دوست نداشتن نگذارید 

که البته میدونم نمی گذارید

چون این یه حس لحظه ایه


شب که میشه و خوابتون میبره

ما دوباره براتون آرزوهای کوچیک و بزرگ می کنیم

و دلمون برای همه اون شیطنت ها خیلی خیلی خیلی تنگ میشه


خوب بخوابید اسحاقی های کوچولو !


نظرات 2 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:31 http://haleman1.blogsky.com

ای جانم به این اسحاقی های کوچولو
میدونید من باید مثلا عمه تون باشم ولی احتمالا از اون عمه های به درد نخورد که نمونه ش خودم هم دارم خیلی وقته نه وبلاگ مینویسم نه وبلاگ میخونم بیشتر تو فیس بوکم اینجا رو هم چندوقته دارم میخونم مثل این عمه فضولها که دوس دارن ببین برادرزاده هاشون چیکار میکنن حالشون خوبه؟ از این صحبتها عمه ای که ندیده تون و معلوم نیست که ببینمتون اصلا
ولی خیلی خوبه که اینجا بابایی تون براتون مینویسه کلی احساس و انرژی براتون میذاره قدر اینها رو بدونید کوچولوهای خوشگل من بوس به هردوتون

دل آرام دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:11 http://delaramam.blogsky.com

با خوندن "اسحاقی های کوچولو" دلم قنج رفت. الهی من فدای این دو تا پسر بشم. مانی که بی حد و حساب شیرین و دوستداشتنیه، مطمئنم برادر کوچولوش (آخه مانی خودش فسقلیه، فکر کن برادر بزگتر محسوب میشه) هم مثل مانی ناز و خواستنیه. بسیاااااااااار مشتاق به دیدارشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد