نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

سلام پسرم

احتمالا بعدها که تو و مانی بزرگ بشوید با خواندن این نوشته ها می پرسی چرا بین تو و مانی تبعیض قائل شده ام ؟

چرا برای مانی انقدر زیاد نوشته ام و برای تو کم ؟

و شاید فکر کنی که مانی را از تو بیشتر دوست دارم .


می دانی  پسرم ؟ دیروز روز تولد پدرم بود

بابا توی کتابش دو تا شعر به مریم و نرگس تقدیم کرده است

همیشه گلایه می کردم که چرا برای من شعر نگفته است ؟

ولی بعد از فوتش فهمیدم که چقدر برایش عزیز بوده ام

مثلا توی گاو صندوقش یکی از نامه های زمان دانشجویی مرا نگه داشته بود . نامه مرا گذاشته بود بین مدارک مهم مثل سند و دسته چک ها و دفترچه های بانکی . یعنی برایش ارزشمند بوده است . دلش می خواسته همیشه در جای امنی نگهش دارد . یا یکبار هم که به خانه بابا اینا رفته بودم و بابا منزل نبود یک نامه برایش نوشته و گذاشته بودم روی کتابهایش

بعد از فوتش وقتی داشتیم کبفش را می گشتیم نامه ام را پیدا کردم

نامه ای که بابا هر روز با خودش اینور و آنور می برده 

و احتمالا بارها خوانده بوده است

حالا می دانم چقدر برای بابا عزیز بوده ام

و برایم مهم نیست که شعری برایم نسروده باشد


تو هم باید بدانی که خیلی برایم عزیزی

شاید به اندازه مانی برایت نامه ننوشته باشم اما دلیلش این نیست که تو را کمتر از مانی دوست دارم

مانی اینروزها خیلی شیطون و بهانه گیر شده است

انقدر که اجازه نمی دهد به کارهای خودم برسم

انقدر که گاهی یادمان می رود بچه دیگری هم در راه داریم

اما زندگی کار خودش را می کند

تو روز به روز بزرگتر می شوی فندق کوچولو

و روزی که به دنیا می آیی من با یک نگاه عاشقت می شوم


می دانی پسرم ؟

عشق آدمها از قلبشان می آید

و قلب آدم مثل لیوان نیست که ظرفیتش محدود باشد

و با دوست داشتن خیلی زیاد یک نفر جایی برای بقیه باقی نماند

قلب آدم ها مثل اسفنج است

هرچقدر که بیشتر عشق داخلش بریزی بزرگتر می شود

و جا کم نمی آورد


اینها را نوشتم که بدانی چقدر برایم عزیز هستی

و صد البته انتظاری که برای به دنیا آمدنت و دیدن چهره تو داریم

با انتظاری که برای مانی داشتیم فرق دارد

و این خاصیت عشق است

که نمی شود آدم ها را شبیه هم دوست داشت

جنس دوست داشتن هر کسی فرق دارد


عاشقی قصه عجیب و غریبی است پسرم

نمی شود وصفش کرد

نمی شود توضیحش داد

باید بزرگ بشوی و تجربه اش کنی

گفتن و نوشتن و توضیح دادن اینکه چقدر دوستت دارم بی فایده است

باید به دنیا بیایی

زندگی کنی

و شاید روزی این نامه را بخوانی

تا طعم و مزه اش را بچشی 

و مفهومش را درک کنی



نظرات 9 + ارسال نظر
فرشته پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1393 ساعت 14:54

عزیزم...
میدونی بابک مانی و داداشش خیلی خوشبختن که تو باباشونی...خیلی زیاد...اینو زیر نامه اشون مینویسم که تا همیشه بدونن ...

دل آرام پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1393 ساعت 15:26 http://delaramam.blogsky.com

این رو میفهمم... این که جنس دوست داشتن آدمها متفاوته. شاید هر دو رو یه اندازه اما بسیار متفاوت دوست داشته باشی...
الهی که پسرک قند عسلمون صحیح و سلامت به دنیا بیاد و خودش لمس کنه تک به تک جملاتت رو...

نینا پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1393 ساعت 15:42

خوشومدی کوچولو
ولی مهربان تنها شد بین ۳ تا مرد
دلم میخواست این دختر بود
ایشاالله مثل داداشش باشه
مثل بابا و مامانش با صفا و مهربون

الهه پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1393 ساعت 18:49 http://khooneyedel.blogsky.com

این فسقلی هم مثل مانی به محض ورودش به این دنیا متوجه عشقت میشه...از همون نگاه اول، آغوش اول...احساس، نیاز به هیچ توضیحی نداره

نورا پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1393 ساعت 20:06

فندق کوچولوی منننن<3<3<3<3<3:-*:-*:-*:-* تبریک میگم پسر شدنت رو اشآلله که مثل پدرت مرد باشی پسر مرد:-*:-*<3<3<3

صدیقه (ایران دخت) جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 20:46 http://dokhteiran.blogsky.com

میدونی مانی جان ... غیر از پدر و مادر و همه ی ادمهایی که میشناسی کسایی هستن که قدم به قدم، واژه به واژه بزرگ شدن و قد کشیدن تو و برادرت و دیدن و براتون آرزوی خوشبختی و سلامتی کردن. شاید نه تو و نه پدر و مادر نازنینت هیچ وقت اونا رو نیبینید ولی اونا همیشه شما رو دوست دارن و همیشه منتظر شنیدن خبرای خوشحالی و موفقیت شما هستن
مراقب برادر کوچولوت باش مانی... میدونم که خیلی دوستت داره و خیلی روت حساب میکنه. همیشه کنارش باش و دوستش داشته باش چون اون هم تورو خیلی دوست داره عزیزکم

خانم یک هفتم... جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:18

همون حرفای صدیقه جان...
به علاوه ی اینکه احتمالا یک عالم آدم هم تو دنیا هستن که مامان و بابای نازنینت از وجودشون خبر ندارن...اما همیشه برای تمام خانواده ی شما دعاهای خوب کردن...از شنیدن خبر به دنیا اومدن تو و داداش فندقیت کلی جیغ زدن و بالا و پایین پریدن و وقتی فهمیدن پدر بزرگتون رفتن پیش خدا پشت مانیتور زااااار زااااار گریه کردن...
مانی جان و قندعسل جان...شما آدم های خیلی خیلی خوش بختی هستید...همه ی ما دوستتون داریم...از راده دور میبوسیمتون:)

افروز دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:59

قربون هردشون برم من

پروین سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:39

عزیز دلند. هر دوشون.
عزیز دلید. هر چهارتاتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد