-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 12:15
سلام دوستای خوبم عرض کنم که گل پسر حالش خوبه و مامانش هم همینطور دکتر برای اواسط خرداد نوبت زایمان داده که ممکنه زمانش تغییر بکنه . یه وقتایی مث این چند روز نکته قابل عرضی برای نوشتن وجود نداره . دوست ندارم توی دفتر خاطرات پسرم نامه ای بنویسم که حتی ارزش یه بار خوندن هم نداشته باشه امروز که کامنتا رو خوندم بازم شرمنده...
-
نامه ۱۰۳ :wanted
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 08:59
نام : آقا نامی شهرت : جغله ی لگد زن سن : سی و شش هفته و چهار روز وزن : دو کیلو و نهصد کیلوگرم جرم : خون به جگر کردن مامان و باباش به خاطر تاخیر در بدنیا آمدن مکان : آخرین بار در شکم مامانش در حال مکیدن انگشت شستش مشاهده شده است . جایزه : ۵ میلیون دلار
-
نامه ۱۰۲ : اما به اعتدال
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 08:36
سلام پسرم دیشب تلوزیون یه برنامه ای نشون میداد که مهمون این برنامه یه خانواده و پسر کوچولوشون بود داشتم کتاب میخوندم وبا دقت به حرفهاشون گوش نمیکردم. متوجه شدم که انگار پسره یه استعداد خاصی داره . پدر و مادرش از این میگفتن که در پنج سالگی خوندن و نوشتن رو بطور کامل بلد بوده و حالا هم گلستان سعدی رو از بر کرده . مجری...
-
نامه ۱۰۱ : خبر داااار
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 09:47
سلام پسرم در تمام مدت دو سال خدمت سربازی روزی نبود که به بخت بدم لعنت نفرستم که چرا سربازی من که درس خوندم باید از یه بیسواد هم سخت تر باشه و اینکه چقد بدشانسم و روزی نبود که برای تموم شدن اون روزهای بد و مزخرف ثانیه شماری نکرده باشم . اون دو سال مث کابوس گذشت و تموم شد و یکی از ناراحتیام این بود که پدرم بصورت کاملا...
-
نامه ۱۰۰ : بهشت همونجاست که تو قدم بذاری
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 15:19
همسر عزیزم سلام یادته ؟ اون شبایی که من دانشجو بودم و تو یه دختر مدرسه ای ؟ که تا دیروقت با هم تلفنی حرف میزدیم و برای فرداهامون رویا می بافتیم ؟ یادته آرزو داشتیم ماشین بخریم ؟ خونه بخریم ؟ سفر بریم ؟ بچه بیاریم ؟ با هم پیر بشیم ؟ یادته برات رضا صادقی میخوندم ؟ بده دستاتو به دستم تا با هم کلبه بسازیم کلبه ای پر از من...
-
نامه ۹۹ : عافیت باشی mr hiccup
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 08:46
سلام پسرم پریشب مامانی صدام کرد تا دوباره چُغلی لگد زدنات رو بکنه . دستم رو گذاشتم روی دلش و دیدم که بصورت کاملا منظم و مرتب هر پنج ثانیه یه دونه ضربه میزنی توی دلش . خیلی دقیق و آن تایم . یعنی اون پنج ثانیه یه ثانیه کم و زیاد نمیشد . کلی با مامانی فکر کردیم و بعد هم رفتیم سرچ کردیم و متوجه شدیم که حضرتعالی دارید...
-
نامه ۹۸ : در حد گاز می بوسمت
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 14:04
هی نگاه میکنم و آه میکشم و گلویم بغض میگیرد و چشمم پر از اشک میشود . هی نگاه میکنم و ذوق میکنم و کیف میکنم و نفس عمیق میکشم . هی نگاه میکنم و انگشتهای دستم را میشمارم و روزهای مانده تا امدنت را چوبخط میزنم . هی به این عکس نگاه میکنم و لذت توی دلم مثل سماور قُلقل میکند . هی نگاه میکنم و با خودم میگویم : پسرم . عزیز دلم...
-
نامه ۹۷ : رطب خورده منع رطب کی کند ؟
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 10:00
سلام پسر عزیزم دوست عزیزی دارم که از قضا بابای مهربونی هم هست . میگه بچه ها درست مثل آینه رفتار والدین و اطرافیانشون رو تقلید میکنن . یعنی هرچی ببینن تکرار میکنن و چون درکی از درست و غلط یا خوب و بد بودن کارها ندارن صحبت کردن هم معمولا دردی رو دوا نمیکنه . یعنی اگر بابا و مامانی میخوان که بچشون هر شب مسواک بزنه لازم...
-
نامه ۹۶ : یکی بود یکی نبود
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 09:29
سلام گل پسر بابای من هیچ وقت برایم قصه نمی گفت . قصه گفتن را دوست نداشت و هر وقت که اصرار می کردیم برایمان قصه پینوکیو را تعریف می کرد . ما جزئیات قصه را از خود بابا بهتر بلد بودیم چون کارتونش را دیده بودیم و گاهی از بابا ایراد هم می گرفتیم و داستانش را اصلاح می کردیم . حتی همین قصه پینوکیو هم هیچ وقت به سرانجام نمی...
-
نامه ۹۵ : سال زلزله سال انتخابات
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 08:49
سلام پسرم قدیما که شمارش سال ها زیاد معمول نبود مردم سال تولدشون رو به اتفاقات مهمی که رخ می داد مربوط می کردن . مثلا حضرت محمد در سالی بدنیا اومد که ابرهه با سپاهش به مکه حمله کرد . عربها تاریخ درست و حسابی نداشتند و این سال رو عام الفیل می نامیدند . مادربزرگم سال تولد همه بچه هاش رو اینطوری بلد بود . مثلا می گفت :...
-
نامه ۹۴ : عکس تو همیشه اینجاست که نده دوریت عذابم
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 11:50
سلام پسرم وقتی که تو بدنیا بیای زندگی ما پر میشه از وجود تو از بوی تو از صدای تو از تصویر تو خب من که روزی دوازده ساعت بیرون خونه هستم و نمیتونم تو رو با خودم بیارم سرکار و از عطر تن و صدای نازت هم بی بهره ام اما تصویرت رو که میتونم داشته باشم . توی کیف پولم زیر آینه و پشت سایه بون ماشین دسکتاپ کامپیوتر و والپیپر...
-
نامه ۹۳ : خواب
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 09:15
سلام پسرم دیشب خوابتو دیدم . انقدر شیرین بودی که نمیتونستم لبخند نزنم . انقدر خوشگل بودی که دلم برات پر می کشید . بغلت کرده بودم و موهات رو نوازش می کردم . تازه بدنیا اومده بودی و مادرم بغلت کرده بود . اصلا شبیه نوزادهای تازه بدنیا اومده نبودی . قشنگ می خندیدی و می خواستی حرف بزنی . با اینکه میدونستم طبیعی نیست کیف می...
-
نامه ۹۲ : مرخصی
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 08:45
سلام پسرم . داشتم در مورد مرخصی زایمان برای آقایان جستجو می کردم که به کاریکاتور بالا رسیدم . هزار تا سایت در مورد این طرح نوشتن ولی هیچکدوم ننوشتن که این طرح تصویب شده یا نه . به هرحال خیلی دوست دارم که بعد از بدنیا اومدنت چندروزی مجبور نباشم بیام سرکار و پیش تو و مامانت بشم . دیشب داشتیم با مامانت در مورد اسمت بحث...
-
نامه ۹۱ : بنده زاده رو به غلامی قبول می فرمایید ؟
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 08:38
سلام پسرم هر فرهنگ و قوم و کشوری برای خودشون آداب و رسومی دارند . آداب و رسوم یک فرهنگ ممکنه هزاران سال پیشینه داشته باشند و یا ممکنه از فرهنگ دیگه ای وارد شده باشند . یکی از این آداب و رسوم رفتن به خواستگاریه تو کشور ما رسم نیست که یک خانوم به آقا پیشنهاد ازدواج بده و هیچ آقایی هم خودش تک و تنها نمیره خواستگاری ....
-
نامه ۹۰ : بابای قدیمی
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 09:09
سلام پسرم دیروز از یه دوستی در مورد اولین دیدارش با فرزندش پرسیدم . پرسیدم اولین باری که بچه ات رو دیدی چه حس و حالی داشتی ؟ به نظر خودم اون اولین لحظه و اون اولین دیدار یجور نقطه عطفه مثل یه تحول در زندگی می مونه یه لحظه و ثانیه وصف ناپذیر و تکرار نشدنیه که با همه لحظه ها و ثانیه های قبل و بعدش فرق میکنه . لحظه ای که...
-
نامه ۸۹ : بودن یا نبودن
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 11:15
سلام بابایی خوبی پسرم ؟ یادته چند پست پیش برات نوشتم که خاله جونت هم بارداره ؟ اولین سونوگرافی سن بچه رو ۴ هفته نشون میداد و بعد از یه ماه وقتی برای سونوگرافی دوم رفته بودن دیده بودن که جنین هیچ رشدی نکرده و دقیقا همون ۴ هفته عمر داره . خانوم دکتر گفته بود که این بچه نمیمونه و به احتمال بیشتر از ۹۰ درصد سقط میشه .قرار...
-
نامه ۸۸ : اینو میخوام
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 09:17
سلام بابا جان هر وقت به خواهرزاده ام نگاه میکنم که چقدر بزرگ شده و یادم میفتد که تو هم یروز مث او قد میکشی و مدرسه میری حسرت میخورم . دیروز با پسر عمه جانت دو تایی رفتیم و توی چند تا پاساژ گشتیم . دارم تمرین می کنم بابا بودن و با پسرم به گردش رفتن رو یکزمانی این بچه تمام عشق زندگیم بود . راه نمیرفت و حرف هم نمیزد و...
-
نامه ۸۷ : هر روز عکس
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 08:22
سلام بابایی دیشب به این فکر می کردم که وقی تو بدنیا بیای احتمالا دیگه لازم نیست اینجا چیزی بنویسم چون وقتی تو باشی و من بتونم بغلت کنم و ببوسمت و باهات حرف بزنم دیگه چه نیازی به نامه هست ؟ بعد دیدم حیف میشه اینجا رو ول کنم . به فکرم رسید که هر شب ازت عکس بگیرم و بذارم اینجا . اگرم شد دو خط برات می نویسم . فکر کن بعد...
-
نامه ۸۶ : جغله ابراز وجود می کند
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 14:28
سلام پسر گلم تعطیلات نوروز مثل برق و باد گذشتند و بخور و بخواب تموم شد و دوباره زندگی به روال عادی برگشت . تو روز به روز بزرگتر میشی و مامانت روز به روز سنگین تر حالا دیگه لگد زدن تو و لگد خوردن مامانی یه چیز عادی شده تو انقدر بزرگ شدی که با هر تکونی که میخوری مامانت حرکات دست و پات رو متوجه میشه . بعضی وقتها که...
-
نامه ۸۵ : تحویل و تغییر
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 08:49
سلام پسر عزیزم همه ما نقطه ضعفها و ایراداتی داریم و هیچ انسانی بی عیب و نقص نیست . بعضیا متوجه عیب و ایراد خودشون نیستن و بعضیا نقاط ضعف خودشون رو میشناسن ولی نمیخوان برطرفش کنن و بعضیا هم دوست دارن ولی نمیتونن برطرفش کنن . من دوست دارم یه بابای ایده آل و بی عیب باشم . دوست دارم بهترین بابای دنیا باشم و واسه همین باید...
-
نامه ۸۴ : ملاقات با جوجه های یکروزه
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 11:17
سلام پسرم چارشنبه های اینطوری رو خیلی دوست دارم . چارشنبه هایی که مامانی وقت دکتر داره. تقریبا نیم ساعت منتظر میشیم تا نوبتمون بشه و تو این نیم ساعت یه عالم خانوم باردار گرد و قلمبه میبینم که دارن قل میخورن و اینور و اونور میرن . تجربه جالبیه . البته برای من که نه ولی برای مامانی دیدن زنهایی مثل خودش و در شرایط خودش...
-
نامه ۸۳ : دونه های کوچیک آرزوهای بزرگ
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 08:35
سلام پسرم میدونی این عکس چیه ؟ اسمش پسته است .جزو تنقلاته و خیلی هم خوشمزه است . تو یادت نیست چون اون وقتا تو بدنیا نیومده بودی . مردم تو عید آجیل میخریدن و توی آجیلشون پسته میریختن و وقتی میرفتن عید دیدنی کنار میوه و شیرینی به هم آجیل هم تعارف میکردن . وقتی ما کوچیک بودیم فقط پسته های اجیل رو میخوردیم . میدونم الان...
-
نامه ۸۲ : سال دگر٬ بچه بغل٬ خونه شوهر
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 10:57
سلام شازده پسر هرچی به اومدنت نزدیک تر میشیم اشتیاق و بیتابیمون هم بیشتر میشه فکر کردن به حس اون لحظه آسمونی که من تو رو برای اولین بار میبینم . تویی که مال منی و از وجود منی و تنها چیزی هستی که تو دنیا وجودش از وجود من نشات گرفته یجورایی دیوونه کننده است . البته دیوونه کننده از نوع خوبش . وقتی به این فکر می کنم که تا...
-
نامه ۸۱: مبارکت باشه پسرم
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 11:12
سلام گل پسر دیروز با مامانی رفتیم و تخت و کمدت رو تحویل گرفتیم . من که اداره بودم اما مامانی که رفته بود برای حساب کتاب با آقای فروشنده می گفت که دل و روده تخت بیرون بود و مامانی می فهمه که آقای فروشنده با اینکه میگفته سر هم کردن تخت خیلی آسون و راحته خودشم بلد نبوده اینکار رو بکنه . به هرحال با کلی اصرار و چونه زدن...
-
نامه ۸۰ : افاضات خاله زنک درون
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 16:12
سلام گل پسر مامانت دیروز میگفت که خاله جانت هم داره مادر میشه . یعنی تو چند ماه بعد از بدنیا اومدن صاحب یک پسر خاله یا دخترخاله جدید میشی : (میبینی چه دوره زمونه بدی شده ؟ تو حامله شدنم چشم و هم چشمی میکنن . واه واه واه بعضیا چقد حسودن ؟ چش نداشتن چار روز ما تو مرکز توجه دیگران باشیم زود رفتن بچه دار شدن . ایش پسر قند...
-
نامه ۷۹ : خیر ببینی بابا یخده اینور تر
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 09:20
سلام عزیزکم برعکس اینروزها که هدف از بچه دار شدن ادامه نسل هست قدیما مردم از زاد و ولد اهداف دیگه ای هم داشتن . یکیش این بود که از کمک بچه هاشون استفاده کنن . مثلا در جنگ ها یا توی مزرعه از فرزندانشون مثل یک سرباز یا کارگر استفاده بکنن . هنوز هم قدیمیا میگن که میخواستم بچه بزرگ کنم عصای دستم باشه . یعنی در قبال بدنیا...
-
نامه ۷۸ : حرف گوش نکن
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 09:57
سلام پسر نازم مامانی میگه وزنت الان حدودا ۷۰۰ گرمه . ماشالا واسه خودت مردی شدیا یادته اون اولا اندازه یه دونه گندم بودی ؟ یادته چقدر ریز و کوچولو بودی؟ اما الان بزنم به تخته هیکلی به هم زدی و چاق و چله شدی . شما بچه ها یه اخلاقای جالبی دارین . مثلا یکیش اینه که وقتی ازتون یه چیزی میخوان انجام نمیدین یا برعکسش رو انجام...
-
نامه ۷۷ : شکرت خدا
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 14:59
سلام پسرم تو بیمارستان صارم درست روی دیوار کنار صندوق یه تابلوی تقدیر نامه بزرگ هست که با خط نستعلیق توش نوشتن . یه پدر و مادر بعد از بیست و سه سال انتظار توی این بیمارستان و تحت درمان دکتر صارمی (رئیس بیمارستان و فوق تخصص درمان های ناباروری ) بالاخره صاحب فرزند شدن . عکس پسر کوچولوی خوشگلشون رو گذاشتن و یه تقدیرنامه...
-
نامه ۷۶ : به افتخار بودنت لبخند میزنم
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 10:14
سلام پسرم دیشب مامانی داشت تلوزیون نگاه می کرد . یه برنامه ای بود که احسان علیخانی مجریشه و مهمون برنامه اش باقری معتمد قهرمان تکواندو بود . درست پشت سر باقری معتمد پدر و مادرش و یکی از دوستاش نشسته بودن . پدرش پیر بود وموهاش سفید سفید وقتهایی که مجری در مورد موفقیت های باقری معتمد حرف می زد پدر و مادرش لبخند افتخار...
-
نامه ۷۵ : میشناسمت
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 09:39
سلام گل پسر بابا دیشب به این موضوع فکر می کردم که بعد از اینهمه انتظار لحظه و روز بدنیا اومدنت چه حس و حالی دارم ؟ اون روز چند شنبه است ؟ تو صبح بدنیا میای یا شب ؟ چندمین روز ماه و کدوم ماه ساله ؟ مطئنم که این اعداد و ارقام بعد از اومدنت برای من اعداد مقدسی خواهند شد و من هیچ وقت روز و ماه و سال و حتی لحظه تولدت رو...