نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه ۳۳ : گند زدم به حس خوب پدر ژپتو بودن

سلام عزیزکم 

 

چند شب پیش برای خرید با مامانی رفته بودیم بیرون  

مامانت مدام می گفت که حتما امسال باید کاپشن بخرم چون معلوم نیست با هزینه های تشریف فرمایی حضرتعالی ٬ از سال بعد امکانش وجود داشته باشه . 

من اما این وسط یک احساس پدر ژپتو واری داشتم که نخریدن کاپشن را یکجور از خودگذشتگی می دانستم خیر سرم  

لابد می پرسی پدر ژپتو کیه ؟ 

پدر ژپتو یک شخصیت داستانیه که به خاطر درس خوندن پسر چوبیش که اسمش پینوکیو بود سر سیاه زمستون رفت و کتش رو فروخت تا برای پسرش کتاب بخره  

 

این شد که به مامانت گفتم چون قیمت ها بالا رفته و اوضاع اقتصادی هم زیاد مناسب نیست ٬بی خیال خریدن کاپشن بشیم و مامانت هم کاپشن قدیم بابایی رو داد خشکشویی تا تمیزش کنه . 

چند شب پیش که برای خرید رفته بودیم بیرون ٬ پشت شیشه یه مغازه یک بارونی خیلی خیلی شیک دیدیم . درست مثل شخصیتهای توی فیلم که پشت شیشه مغازه می ایستند و با حسرت به اجناس نگاه می کنند شده بودیم . 

مامانت گفت : بریم تو ؟ منم گفتم : بریم  

 

سرت رو درد نمیارم عزیز دل بابا ! 

نزدیک سیصد هزار تومن خرید کردم و گند زدم به حس خوب پدر ژپتو بودن . 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
منتظر چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 http://h_hmmat@yahoo.com

سلام
امیدوارم حالو هوای خوبی داشته باشی
فکر کنم دومین باره دارم ملاقاتتون می کنم
البته نامه ها رو
منم یه پدری هستم که تو مایه های سن و سال شما
کار جالبی انجام دادی(راه اندازی وبلاگ) خیلی خوشم اومد
امیدوارم راحت بتونی ادامه بدی
اما ماجرای پدرژپتو بودن همچنان ادامه دار خواهد بود من که تو زندگی خیلی گرفتارش شدم
واقعا اوضاع و احوال اقتصادی خوب نیست
برای بچه و پدر و مادرش هم آرزوی سلامتی می کنم

لطف داری دوست منتظر من
خدا بهت سلامتی بده ایشالا

تکتم چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:54 http://www.mylovelybabay.blogfa.com

برای پدر ژپتو شدن وقت زیاد دارین :)
اگه اجازه هست لینک تون کنم...

سبا چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:32 http://khaneibarab.persianblog.ir

حس خوبی بود ...شاید توی تصوراتم یه مرد کمتر بتونه اینهمه حس خوبش رو به یه گردو به دنیا نیومده ابراز کنه اما امروز این تصور رو با سطرهای شما کنار گذشتم ...

ممنونم دوست عزیز

من پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:45

چرا جواب کامنتها را نمیدهید

آخه کسی از من چیزی نپرسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد