-
نامه ۷۴ : هوس های رنگ به رنگ
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 08:48
سلام پسرک عزیزم وقتی من کوچیک بودم و مدرسه می رفتم کشور ما درگیر جنگ بود . اوضاع اقتصادی کشور بهم ریخته و خراب بود و مردم برای تهیه مایحتاج روزانه دردسر و گرفتاری زیادی داشتن بابای من با دو شیفت کار و زحمت فراوان نمیگذاشت که ما هیچ کمبودی رو احساس بکنیم اما خب شرایط هم طوری نبود که هرچیزی که دلمون بخواد برامون مهیا...
-
نامه ۷۳ : بابا بودن
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 08:37
سلام پسرم میدونی چه کیف و لذت فوق العاده ای داره وقتی برای اولین بار خودت تنهایی بری توی یه مغازه لباس کودک فروشی و صدات را بندازی توی گلو و با افتخار به آقای مغازه دار بگی : آقا ٬برای پسر کوچولوی خوش تیپ من لباس چی دارین ؟ و وقتی آقای مغازه دار بپرسه :پسرتون چند سالشه ؟ تو لبخند بزنی و بگی : هنوز بدنیا نیومده نه پسرم...
-
نامه ۷۲ : این گراز نه ٬ انقراض
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 10:07
سلام پسر گلم میدونی ما آدمها وقتی می خوایم با هم ارتباط برقرار کنیم چیکار می کنیم ؟ دنبال چیزای مشترک می گردیم . مثلا وقتی دو تا غریبه می خوان با هم آشنا بشن از همدیگه سوال میکنن : اسمت چیه ؟ فامیلیت چیه ؟ بچه کجایی ؟ خونتون کجاست ؟ کدوم مدرسه و دانشگاه درس خوندی ؟ کجا خدمت کردی ؟ وووووو این سوالها واسه اینه که دنبال...
-
نامه ۷۱ : کابوس های من و تو
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 09:46
سلام پسر گلم همیشه برام سوال بوده که دنیای خواب چطوریه ؟ یعنی روح از بدن جدا میشه و کجا میره ؟ یا اصلا ربطی به روح نداره و یه چیز کاملا فیزیکیه ؟ میدونی ؟ خواب ما بزرگها با شما بچه ها فرق میکنه مثلا ما ممکنه خوابهای ناجور ببینیم . هم ناجور خوب هم ناجور بد . از توضیح ناجور خوبش معافم کن اینشالا خودت بزرگ میشی میفهمی چی...
-
نامه ۷۰ : آفتابه لگن هف دس ولی شام و ناهار هیچی
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 09:35
سلام پسرم دیروز عصر با مامانی رفتیم برای سفارش تخت و کمد . راحت بگم که زیر یک میلیون و دویست حتی جنس آشغال هم وجود نداشت . و جالب اینجا بود که ملت مث آبخوردن میومدن و سفارشای بالای دو میلیون و سه میلیون میدادن . هرچند که مطمئنم تو خیلی کم از تخت و کمد استفاده خواهی کرد و بیست و چهار ساعت ور دل من و مامانی می خوابی و...
-
نامه ۶۹ : جغله لگد زن
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 12:45
سلام پسرم دیشب اولین لگدت رو انداختی و مامانت از خوشحالی و نه از درد اشک ریخت . این اولین ابراز وجود واقعی تو بود که مامانت حس کرد و انقدر خوشحال بود که منو از خواب بیدار کرد و گفت : بچه لگد زد . هرچند که من از خوشحالی مامانت خیلی خوشحالم هرچند که خیلی دوستت دارم و خودت هم اینو میدونی ولی قربون شکل ماهت برم برای جفتک...
-
نامه ۶۸ : لبو داغه
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 15:27
سلام پسر گلم وقتی ما کوچولو بودیم بزرگترا برای تربیت ما از روش تربیتی غلط -ترسوندن- استفاده میکردن . مثلا بابا بزرگم واسه اینکه ما توی مزرعه نریم میگفت : مار داره بزرگترا واسه اینکه نریم تو کوچه فوتبال بازی کنیم میگفتن : بچه دزد هست . به جای اینکه تشویقمون کنن به خوردن دارو و دوست داشتن دکتر میگفتن اگه فلان کار رو...
-
نامه ۶۷ :
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 13:45
سلام پسرم قدیما زمون بچگی خیلی به داستان های مرموز و کارهای محرمانه علاقه داشتیم . یادمه یه جایی خونده بودم که اگر با سرکه یا شیر نامه بنویسیم مثل جوهر نامرئی عمل می کنن و کسی نمیتونه بخونه ولی اگه جلوی حرارت قرارش بدیم کلمات واضح میشن و میشه خوند اتفاقا امتحان کردم ولی چنگی به دل نمیزد . نوشتن با شیر و سرکه خسته...
-
نامه ۶۶ : نامه ای برای بعدنهای خودم
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 09:03
سلام شازده پسر خوبی بابایی ؟ خوش میگذره ؟ دماغت چاقه ؟ جات خوبه ؟ چیزی کم و کسری نداری ؟ سردت نیست ؟ گرسنه نیستی پهلوون ؟ خب خدا رو شکر . سکوت نشونه رضاست . رضا هم پسر خوبیه .یا امام غریب . امروز صبح هوا خیلی خیلی سرد بود . کوهها سفید پوش بودند و زمین هم خیس بود . نه بارون بود و نه برف . انگار بارون اومده بود و یخ...
-
نامه ۶۵ : من و پسرم - شما همه
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 09:35
سلام پسر عزیزم چهارشنبه عصر با مامانی رفتیم بیمارستان برای سونوگرافی . تقریبا یکساعت طول کشید تا نوبت ما برسه . دکتر سونوگرافی یه آقای دکتر خیلی شوخ و خوش برخورد بود . مامانی به آقای دکتر گفت که توی سونوگرافی قبلی بهش گفتن که بچه پسره و آقای دکتر هم همونطور که داشت نگاه می کرد و یه جاهایی از بدنت رو اندازه میزد گفت که...
-
نامه ۶۴ : یکی بود
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 08:45
سلام پسرم امروز غروب مامانت سونوگرافی داره ... هیچ وقت اونروز رو فراموش نمیکنم که اولین سونوگرافی بود و تو اندازه یک نخودچی کوچولو بودی که داشت میطپید . حالا خیلی از اونروز گذشته و تو ماشالا واسه خودت مردی شدی . دست و پا درآوردی . لب و دهن داری . یه کله گرد و یه شکم قلمبه داری . دقیقا به همین سرعت روزها و هفته ها میان...
-
نامه ۶۳ : یه خبر خوب ؟
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 09:09
سلام پسر عزیزم مدتهاست که هیچ خبر خوبی به گوش نمیرسه . اخبار ما پر از دروغ های باور نکردنی و اخبار اونور آبی ها پر از اتفاقات ترسناکه . انگار قرار نیست هیچ اتفاق خوبی توی این کشور بیفته . داریم به سرعت به سمت کره شمالی شدن پیش میریم و وضعیت اقتصادیمون دقیقا مثل عراق بعد از جنگ کویت شده . یعنی نفت در برابر غذا . زندگی...
-
نامه ۶۲ : تکرار
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 08:59
سلام پسرم میدونی پسرم چیزی که بیشتر از همه چی آدما رو خسته میکنه تکرار و روزمرگیه . آدما خیلی زود به همه چی عادت میکنن . هیجان انگیز ترین و جذاب ترین کارهای دنیا هم بعد از یه مدتی عادی و تکراری میشه و هیجان و جذابیت روز اول رو نداره . اینجور مواقع آدم دوست داره برگرده به قبل و گذشته . فکر می کنم همه کسایی که ازدواج...
-
نامه ۶۱: هولیگان
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 09:05
سلام پسرم یکی از سرگرمیای دنیای آدمبزرگا فوتباله .اگر بخوام دقیقتر برات توضیح بدم یجور بازیه . بازی که میدونی چیه ؟ آدما چه بزرگ و چه کوچیک با هم بازی میکنن تا بهشون خوش بگذره و تفریح کنن و لذت ببرن . فوتبال هم یجور بازیه و تو این بازی دو دسته آدم با هم رقابت میکنن و تلاش میکنن تا یه توپ قلقلی رو وارد دروازه حریفشون...
-
نامه ۶۰ : مادر
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 11:38
سلام پسر عزیزم دیشب وقتی داشتیم می خوابیدیم وقتی به مامانت شب به خیر گفتم و دمر ولو شدم رو رختخواب مامانت به شوخی گفت : الهی کوفتت بشه . من اولش نفهمیدم منظورش چیه ولی بعد متوجه شدم منظورش همین دمر خوابیدنه . بعد تصور کردم اگر قرار بود ۹ ماه نتونم دمر بخوابم چه مصیبتی میشد . تازه این یکی از ساده ترین محدودیت هاشه ....
-
نامه ۵۹ :بله برونه گل میتکونه دسته به دسته دونه به دونه ...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 15:44
سلام پسر قدیما چقدر به نظرم عجیب میومد وقتی توی مجله ها مینوشتن یا توی فیلما میگفتن که پدر و مادرمون وقتی بچه بودیم منو واسه فلانی نشون کردن یا قول ازدواج دادن . اما الان اصلا به نظرم عجیب نیست و اگه بهت بر نمیخوره ( میدونم که نمیخوره ) برات یه دختر خوب پیدا کردم که اینشالا وقتی بزرگ شدین همدیگرو ببینید و با هم مزدوج...
-
نامه ۵۸ : دوراهی از هر طرف تلخ و سیاه
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 08:43
سلام گل پسرم داشتم نامه قبل را می خوندم اونجایی که در مورد سونوگرافی گفتم . خانوم دکتر میگفت : این سونوگرافی برای بازدید دقیق اعضای بدن و اندام های توئه پسرم . شمردن تعداد انگشتها که زیاد و کم نباشند و حتی بازدید صورت و لبها که نواقصی مثل لب شکری وجود نداشته باشه . اولش فکر میکردم که این هم یک آزمایشه ولی بعد متوجه...
-
نامه ۵۷ : وروجک بابا
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 08:53
سلام پسرم غروب دیروز مامانت وقت دکتر داشت و با هم رفته بودیم بیمارستان . خانوم دکتر برای دو هفته بعد یه سونوگرافی نوشت . میگفت این سونوگرافی تصویر دقیق و واضح اندام های پسرم رو نشون میده . یعنی اگر یک درصد سونوگرافی جنسیت خطا داشته باشه بطور قاطع میتونن جنسیتت رو تعیین کنن و بطور دقیق انگشت های دستت و پات رو بشمارن و...
-
تقدیر نامه به جای نامه
شنبه 30 دیماه سال 1391 11:40
سلام امروز به جای اینکه برای پسرم نامه بنویسم ٬ میخوام از محبت شما تشکر کنم . آقای اسحاقی نویسنده وبلاگ جوگیریات لطف کردند و وبلاگ نامه هایی به ( باران ) را به دوستانشون معرفی کردند . وبلاگ من وبلاگ پر طرفداری نیست و افراد کمی اون رو میخونن و به خاطر شرایط کارم تا امروز ارتباط زیادی با دوستان مجازی نداشتم و فرصت سر...
-
نامه ۵۶ : غصه نخور آدم باش
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 09:28
سلام گل پسر بابا صبح ها که از خونه بیرون میام هوا تاریکه و غروب هم که به خونه بر می گردم باز هوا تاریکه قدیما به این می گفتن ( از بوق سگ ) یا نمیدونم (تا بوق سگ ) شایدم از بوق تا بوق اینا رو نگفتم که منت سرت بذارم . میخواستم بگم که زمستونها ما کارمندا روز رو نمی بینیم . اصلا بی خیال شو . یادم نیست چی می خواستم بگم ....
-
نامه ۵۵ : امیدوارم
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 08:50
سلام پسر عزیزم تو در دوران سختی از تاریخ کشورت بدنیا میای پسرم . دقیقا در بحبوحه انتخابات ... خیلی بده در زمانه ای که دنیا با برنامه ریزی مو به مو به جلو پیش میره ما از فردا و آینده مون هیچ درک و تصوری نداشته باشیم . تو در دوران سخی از تاریخ کشورت بدنیا میای پسرم . درست مثل من که وقتی بدنیا اومدم این کشور مشغول انقلاب...
-
نامه ۵۴ : پرواز تا آشیانه
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 08:34
سلام پسرم . صبحت به خیر بعد از ظهرها که به خونه بر می گردم خیلی خوشحالم . مدام تصویر پله ها میاد جلوی چشمم و بعد مامانت که در رو باز می کنه . فکر نمی کنم هیچ نعمتی بزرگتر از این باشه که یکنفر توی خونه خودش احساس آرامش بکنه . تمام این حس خوب و قشنگ رو مدیون خوبی و مهربونی مامانت هستم و قسمت اعظم این حس خوب دوست داشتن...
-
نامه۵۳ : طالع
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 09:00
سلام پسرم میدونم که تا به حال اسم طالع بینی به گوشت نخورده ولی مطمئنم که وقتی بدنیا اومدی و بزرگ شدی بارها و بارها این اسم رو خواهی شنید . طالع بینی یعنی پیش بینی خصوصیات شخصیتی و اخلاقی و همچنین آینده و سرنوشت یک نفر رو از روی برج یا ماه تولد . نمیدونم چرا هرچی فکر می کنم نمیتونم بفهمم توی این دوره و زمونه چرا اینهمه...
-
نامه ۵۲ : دعای بارون
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 15:01
سلام پسرم اون قدیم ندیما که آدما توی روستاها زندگی می کردند و معنی و مفهوم شهرنشینی مثل الان نبود بیشتر مردم شغلشون کشاورزی و دامداری و زندگیشون شدیدا به عوامل طبیعی وابسته بود . وقتایی که خشکسالی می شد و بارون نمیومد مردم دست به دعا بر می داشتند و طلب بارون می کردند .مردم افرادی رو که دلهای پاک و قلبای مهربون داشتند...
-
نامه ۵۱ : چی صدا کنم تو رو ؟
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 13:51
سلام پسرم ! شاید انتخاب اسم انقدری که من فکر می کنم سخت نباشه . به هر حال من و مامانت با هم به توافق نمی رسیم . هر اسمی که اون خوشش میاد من دوست ندارم و خودمم از هیچ اسمی انقدر خوشم نمیاد که انتخابش کنم . چند تا پارامتر برای انتخاب اسم مد نظرم بود : یکی اینکه حتما اسم فارسی باشه و دوم اینکه یک بخشی باشه و نه چند بخشی...
-
نامه ۵۰: جنین کونگ فو کار
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 08:58
سلام پسرم مامان جانت میگه که شما از این هفته دیگه باید شروع کنی به لگد زدن و شیطونی ولی خب تا الان که هیچ خبری نیست . این لگد زدن جنین در شکم مادر یک اتفاق بی نهایت جالب و برای مادرها فوق العاده دوست داشتنیه . علتش هم اینه که اولین تلاش جنین برای ابراز وجوده و مادر برای اولین بار وجود یک موجود واقعی رو در درونش حس می...
-
نامه ۴۹ : اعترافات یک بابای تنبل
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 14:18
سلام پسرم ! من قصد نداشتم امروز چیزی بنویسم اما مادرت مجبورم کرد که بیام و توضیح بدم که این چند روز تعطیلی نه تنها هیچ کمکی بهش نکردم و اتاق تو رو هم آماده نکردم بلکه فقط خوردم و خوابیدم و ماهواره نگاه کردم و با کامپیوتر بازی کردم . مامانت گفت فقط برای رعایت صداقت و دروغ در نیومدن توضیحاتم در پست قبل این مطلب رو...
-
نامه ۴۸ : لباس
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 09:21
سلام پسرم دیروز مامانت رفته بود برات کمی خرید کنه ... یکسری لباس که حتی دیدنش هم باعث می شد دل آدم ضعف بره ... میخواستم عکس بگیرم و بذارم اینجا بعد دیدم شاید خیلی کار لوسی باشه و پشیمون شدم . در مورد لباس بچه دو تا چیز فهمیدم . یکی اینکه فوق العاده گرون هستن و دوم اینکه به علت رشد سریع بچه ها نمیشه از قبل تعداد زیادی...
-
نامه ۴۷ : خرق عادت
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 08:38
سلام پسر گلم عزیز دل بابا میدونی ؟ دیشب داشتم به این فکر می کردم که با اومدن تو چقدر تغییرات در زندگی ما پیش میاد کما اینکه همین الان هم پیش اومده در کنار اونهمه تغییر خوب و لذتبخش یکسری تغییرات هم ممکنه سخت باشند. سخت از اون جهت که باید با شرایط جدید عادت بکنیم یا عادت های قدیم رو ترک کنیم . مثلا همین سیگار کشیدن که...
-
نامه ۴۶ : بیا بازی
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 11:57
سلام پسرم ! داشتم به این فکر می کردم که یکی از مزایای پسر شدن تو اینه که سلایقمون خیلی به هم شبیهه . مثلا اگر تو دختر بودی و قرار بود با هم باز کنیم مجبور بودم باهات عروسک بازی کنم یا خاله بازی ... نه اینکه نتونم میتونم ولی خب مطمئنا زیاد خوشم نمیاد اما مطمئنا تو بازی های پسرونه خیلی موفق تر خواهم بود . اصلا می خوام...