سلام خرما کوچولو !
می دونی عزیزم ؟
بیشتر ترس آدمها بر می گرده به نادانی و جهل
مثلا کسی که از اتاق و تاریکی می ترسه اگر برق روشن بشه دیگه ترسی نداره
اعتراف می کنم همیشه از اینکه صاحب فرزندی باشم می ترسیدم
هم از مسئولیتش ٬ هم از بابت هزینه هاش ٬ هم به خاطر آینده مبهم تو
اما این ترس هم از روی نادونی بود .
هرچند باید یک حداقل هایی برای دعوتت به این دنیا مهیا می شد که شد
اما زیادی سخت گرفتیم . هم من و هم مامانت
با اینکه هنوز بدنیا نیومدی
وجودت چنان انگیزه ای به لحظه لحظه بودنم داده که حسرت می خورم
ای کاش زودتر دعوتت کرده بودیم به بودن
با اینهمه خوشحالم و خدا رو شکر می کنم که ترسم از بین رفت
و هرچند شرایط اونطور که می خواستم و انتظار داشتم آرمانی و عالی نیست
اما وقتی به بودنت فکر می کنم ٬ هیچ چیز برام مهم نیست
دلم روشن میشه و ثانیه شماری می کنم برای رسیدنت .
زود بیا عزیزم !