نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه ۱۹ : تمشک کوچولو طرف باباشه

سلام تمشک کوچولو ! 

دیشب بعد از مدتها با مامانت تخته نرد بازی کردیم . 

تخته نرد یه بازی و سرگرمی آدمبزرگهاست . 

یه بازی که هم شانس درش دخیله و هم تجربه  

بیشترین لذت بازی تخته نرد به کل کل کردن و کری خوندنشه 

 

مامانت هم طبق معمول شروع کرد به کری خوندن که می زنم ناکارت می کنم و این حرفا 

دست اول که با فجاعت تمام مارس شد اما دست دوم گفت جبران می کنه و انصافا هم خوب بازی کرد . مدام جفت می آورد و خیلی زودتر از من مهره هاش رو بیرون کشید . 

 

به طرز فجیعی عقب بودم و مامانت هم حسابی داشت کری می خوند و اذیت می کرد . 

تا بازی به اونجا رسید که مامانت فقط یک مهره داشت و با بیرون آوردن اون بازی رو می برد و من چهار تا مهره پخش و پلا و فقط با یک جفت شیش می تونستم برنده بشم . 

جالب اینجا بود که تو کل بازی یه دونه جفت هم نیاورده بودم . 

مامانت مدام اذیت می کرد و می گفت که شکست رو قبول کن ولی من امیدوار بودم. 

اصلا تمام مزه کل کل کردن به همینه که هیچ وقت کم نیاری ... 

 

تاس ها رو بوسیدم و گفتم به خاطر تمشک کوچولو این تاس رو می ریزم که جفت شیش بیاد ... 

 

 

وای تمشک کوچولو ! باورت نمیشه 

یعنی خودم هم باورم نمیشه که تو انقدر هوای بابایی رو داشته باشی   

یعنی جفت شیش آوردن توی اون شرایط و بردن بازی باخته انقدر عجیب بود و احتمالش بعید و کم که انگار توی قرعه کشی بانک ماشین برنده شده بودم .  

خیلی حال داد . انقدر که مثل فوتبالیستها بعد از زدن گل شروع به شادی و حرکات موزون کردم .

 

بعله ... جفت شیش آودیم و بازی رو بردیم و مامانی در حالیکه داشت حرص می خورد گفت :  

می بینم که پدر و فرزند علیه من حزب تشکیل دادید . جغله پررو ! همه بدبختی و زحمتش مال منه ولی هوای باباش رو داره ... 

 

 

دمت گرم تمشک کوچولو ! جفت شیش دیشب میدونی شبیه به چی بود ؟ 

شبیه این که یکروز خسته داغون از سر کار برگردی و به زمین وآسمون فحش و بد و بیراه بگی ولی همینکه در رو باز کنی بچه خوشگلت بیاد و بپره بغلت و تو همه خستگی هات رو فراموش کنی .. 

  

 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
من و فری یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 http://soso-feri.blogsky.com

منم تو بازی تخته شانس ندارم و همیشه بازنده بودم
راستی می دونید که تخته سوغات کدوم شهره؟

نه نمیدونم

من و فری یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 http://feri-soso.blogsky.com/

ببخشید ادرس اشتباه شد

رها یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 http://gahemehrbani.blogsky.com/

ای جانم!
همینه دیگه مامانی حق داره. دختر ما هم وقتی به باباش میرسه نمیدونید چه شعرهایی براش میخونه. وقتی تو بغلش میشینه اینقدر آروم و بی صداست که...

بعد از مامانش شما رو خوب میشناسه از روی شنیدن صداتون که در طی مدت دوران جنینی اش شنیده.
سالم و شاد باشید.

ممنون و همچنین

افروز یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:37

قربون اون تمشک کوچولو برم که مامانشو بازوند از حالا به هم دست به یکی کردین ؟؟
ولی این برد چیزی از ارزشهای مامانش در این بازی کم نمیکنه

شیوا دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 http://shiva1368.blogsky.com/

وای خدای من
پاراگراف آخرت پرفکت بود عالی بود

ممنونم

intus et in cute سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 http://incute.blogfa.com

شبیه معجره .. :)

تکتم چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 http://mylovelybabay.blogfa.com

سلام خوبین
باورم نمی شه....
یکهو وبلاگتونو باز کردم
به من سر بزنید
شما هم تعجب می کنید درست مث من که الاغ ذوق مرگ شدم از این شباهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد