سلام خرما کوچولو !
دیروز برات از ترس نوشتم . از اینکه ترس ما از بعضی چیزها به خاطر جهل و نادانیه ...
امروز می خوام بهت بگم نترسیدن ما از بعضی چیزها هم به خاطر ترس و نادانیه .
مثلا اون پسری که با چاقو قوی ترین مرد ایران رو کشت مطمئنا اگر میدونست داره با قوی ترین مرد ایران می جنگه می ترسید و ممکن بود اینکار رو نکنه ...
خود من هیچ وقت ز مرگ نمی ترسیدم . یعنی احساس می کردم حسابم با خودم تسویه است و ترسی از مردن و چیزی برای از دست دادن نداشتم .
اما جدیدا چرا ..
بیشتر احتیاط و مواظبت می کنم چرا که دوست ندارم توی این دنیا تنها بمونی ...
دوست دارم هر وقت به کمک و حمایت نیاز داشتی من باشم و بتونی به من تکیه بدی .
درست مل بابای خودم که همیشه دلگرمی و تکیه گاه من بوده ...
دیروز یه اتوبوس از انتقال خون اومده بود شرکت ما ... من هم رفتم برای اهدای خون
خانوم دکتر ازم تست گرفت و گفت غلظت خونت فوق العاده بالاست و این خیلی خطرناکه
مهمترین عامل غلظت خون هم سیگار کشیدنه ...
میدونم خیلی سخته ولی دارم سعی می کنم سیگارم و ترک کنم و عادت های زشتم رو کنار بگذارم ...
می خوام سالم ترین و بی عیب ترین بابای دنیا باشم برات ...