نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه ۱۰۷ : ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

سلام پسر گلم

امروز اولین روز از ماه خرداده

خرداد در تقویم کشورمون ماهیه پر از حوادث مختلف و اکثرن تلخ

اما این خرداد ماه یعنی خرداد ماه ۹۲ با همه خردادهای قبلی برام فرق میکنه

ماهی که تو بدنیا میای

و کاری میکنی که خردادهای بعد از این همگی شیرین باشند

حداقل برای من


بابا تعریف میکنه که مراسم عقدشون تو سال ۵۷ مصادف بوده با حکومت نظامی . بابا رفته بوده و از کلانتری نامه گرفته بوده که مجوز داشته باشن مراسم داشته باشن و تو همون شلوغی ها عقد کرده بودن . من دقیقا ماهی بدنیا اومدم که عراق به ایران حمله کرد و تو همه این سالهای جنگ و موشکباران و گرونی و قحطی و صف نون و اجناس کوپنی بزرگ شدم و بابام نذاشت سختی بکشم و هیچ رنجی رو درک کنم .

قسمت این بود که تو همزمان با انتخابات بدنیا بیای

اگرچه اوضاع کشورمون اصلا خوب نیست ولی منم هیچ وقت اجازه نمیدم تو اینو متوجه بشی

آره پسر عزیزم

خرداد امسال بهترین ماه زندگی منه و خردادهای بعد از این برای من یادآور خاطرات خوبه

از صمیم قلب آرزو میکنم که مردم کشورم هم یکروزی همین حس رو به خردادشون داشته باشن.



نامه ۱۰۶ : مملکت٬ اقتصاد ٬ یارانه و my baby

سلام پسرم


فردای روزی که بدنیا بیای میرم و مشخصاتت رو توی سایت ثبت میکنم تا یارانه ات رو بگیرم .

همه چهل و پنج هزارتومن یارانه ات رو برات پوشک میخرم

نه تنها یارانه خودت که یارانه خودم و مامانی هم همشو برات پوشک میخرم

و شک نکن که با این گرونی و تورم و اوضاع اقتصادی

با چهل پنج هزار تومن تنها کاری که میشه کرد همینه .


آره پسرم

مگه تو چیت از بقیه کمتره ؟

همونطور که دولت پی پی کرد به اقتصاد

و رئیس جمهور پی پی کرد به مملکت

تو هم تعارف و رودرواسی رو بذار کنار

و پی پی کن تو یارانه ها




نامه ۱۰۵ : تا صد که بشمری ، بابا رسیده




یه روزی میاد

که من همینطور که الان خسته و پریشون و کلافه ی کارم 


یهو تلفن روی میز شرکت زنگ میخوره

گوشی رو بر میدارم

تو با صدای خوشگلت میگی : الو ! بابا ؟

منم میگم : جانم عزیز دلم ؟

و تو میگی : پس کی میای خونه بازی کنیم ؟

و من میگم : الهی قربونت بشم . زود زود زود


نامه ۱۰۴ : ارتاهالیدی ٬ انتخابات و مبعث

سلام پسرم

بعد از مدتها بحث و تفکر و مشورت هنوز که هنوزه از اسمت مطمئن نیستیم . قبلا هم گفته بودم دوست دارم اسمت کوتاه باشه و فارسی و ترجیحا معادل خارجی هم داشته باشه و معنی و تلفظ بدی هم نداشته باشه طوریکه کسی اذیت یا مسخره ات کنه .

به خیلی اسمها فکر کردیم رایان ٬ ایلیا ٬ باربد ٬ آرمان ٬ نیک ٬ سینا ٬ مانی و این اواخر نامی

اما هنوزم به نتیجه قطعی نرسیدیم و من و مامانت مثل جلیلی و کاترین اشتون فقط با هم مذاکره بی نتیجه میکنیم . 

انتخاب اسم یه چیز کاملا سلیقه ایه و ریشه در خاطرات و ذهنیت ما داره و ممکنه یه اسمی که به نظر شما خیلی شیک و مجلسی میاد از نظر من اصلا خوب نباشه و برعکس .

دلیلش هم اینه که شما از اون اسم و صاحبش خاطره خوبی دارید و من ندارم .

نمیدونم شاید داریم زیادی مته به خشخاش میذاریم ولی دوست دارم اسمت واقعا اسم خوبی باشه و بزرگ که شدی دوستش داشته باشی . 


قدیما مردم راحت بودن . ده دوازده تا بچه میاوردن و اگه پسر بود اسم امام ها رو میذاشتن و اگه دختر بود اسمای مذهبی زن انتخاب میکردن

اصلا قدیمی ها انگار قبل بدنیا اومدن بچه به اسمش فکر نمیکردن و ذهنشون درگیر این موضوع نبوده . وقتی بدنیا میومد یه ریش سفید و بزرگتری در گوشش اذان میگفت  یه اسم براش انتخاب می کرد . اسمش رو بذارید باقر به یاد مرحوم آقا بزرگ یا اسمش رو بذارید کلثوم به یاد ننجون خدابیامرز . البته روز و تاریخ و محل تولد هم خیلی مهم بوده

چون توی محرم بدنیا اومده اسمش رو میذاریم ابولفضل

چون نذر مشهد داریم اسمش رو میذاریم رضا

چون فاطمیه است میذاریم فاطمه

چون عید قربانه میذاریم قربان یا ابراهیم وووووو


فکر کن پسرم . اگه قرار بود منم مثل قدیما بر مبنای تاریخ تولدت برات اسم انتخاب کنم و از اونجا که تاریخ تولدت احتمالا ۱۶ خرداده یعنی درست بعد از ارتحال و دقیقا شب مبعث  و در بحبوحه انتخاباته  چه گزینه های خوب و وسیعی  دارم :


روح الله . محمد . رسول . فرج* ٬ فتنه ٬ حماسه ٬ ساندیس ٬ محسن رضایی ٬ باتوم  وووووو




* : انتظار ( فرج ) از نیمه خرداد کشم .

سلام دوستای خوبم

عرض کنم که گل پسر حالش خوبه و مامانش هم همینطور

دکتر برای اواسط خرداد نوبت زایمان داده که ممکنه زمانش تغییر بکنه .

یه وقتایی مث این چند روز نکته قابل عرضی برای نوشتن وجود نداره .

دوست ندارم توی دفتر خاطرات پسرم نامه ای بنویسم که حتی ارزش یه بار خوندن هم نداشته باشه

امروز که کامنتا رو خوندم بازم شرمنده شدم که لطفتون رو بی جواب گذاشتم .

این چند خط رو نوشتم که بدونید خداروشکر همه چیز روبه راهه و البته هنوز کوچولو بدنیا نیومده و علت به روز نشدن اینجا هم چیه .

اینشالا در اولین فرصت عکسهای اتاق و لوازم پسرم رو میذارم ببینید .

اگر هم موضوع بدردبخور واسه نوشتن بود چند خط مینویسم .

بازم ببخشید اگه نگران یا منتظر شدید .




نامه ۱۰۳ :wanted





نام : آقا نامی

شهرت : جغله ی لگد زن

سن : سی و شش هفته و چهار روز

وزن : دو کیلو و نهصد کیلوگرم

جرم : خون به جگر کردن مامان و باباش به خاطر تاخیر در بدنیا آمدن

مکان : آخرین بار در شکم مامانش در حال مکیدن انگشت شستش مشاهده شده است .

جایزه :  ۵ میلیون دلار




نامه ۱۰۲ : اما به اعتدال

سلام پسرم

دیشب تلوزیون یه برنامه ای نشون میداد که مهمون این برنامه یه خانواده و پسر کوچولوشون بود

داشتم کتاب میخوندم وبا دقت به حرفهاشون گوش نمیکردم. متوجه شدم که انگار پسره یه استعداد خاصی داره . پدر و مادرش از این میگفتن که در پنج سالگی خوندن و نوشتن رو بطور کامل بلد بوده و حالا هم گلستان سعدی رو از بر کرده .

مجری از پسر بچه پرسید : عمو جان ! دوست نداشتی تو هم مث بقیه بچه ها گرگم به هوا و قایم موشک بازی کنی ؟ و پسر بچه جواب داد : آری اما به اعتدال !

هم مجری و هم من و هم احتمالا همه بینندگان تلوزیون اون لحظه چشماشون از حدقه زد بیرون . آخه یه پسر بچه هشت ساله چی میفهمه از اعتدال ؟

رفتار و کردار این بچه و طرز حرف زدنش آدمو یاد شخصیت بوعلی سینا در اون سریال قدیمی مینداخت . نابغه کوچولویی که استاد مکتب خانه رو ذله کرده بود و از اطراف و اکناف برای مداوا پیشش میومدند و وقتی میدیدن حکیم هفت ساله است دهانشان از تعجب وا میموند .


هیچ پدر و مادری نیس که دوست نداشته باشه بچه ش خاص و نابغه باشه . بچه ها یعنی ثمره زندگی پدر و مادر و وقتی ثمره زندگی یکنفر بی نظیر و برجسته باشه معلومه که باعث افتخاره اون شخص میشه . اما سوال پیش میاد که به چه قیمت ؟

دیدید خونواده هایی که بزور بچه هاشون رو میفرستن کلاس موسیقی ؟ کلاس نقاشی ؟

بزور میخوان فوتبالیست بشن ؟ هنرمند بشن ؟ حافظ قرآن بشن؟ بزور میخوان شاگرد اول بشه ؟  دکتر بشه ؟ مهندس بشه ؟ تیزهوش بشه ؟ المپیادی بشه ؟


شاید پدر و مادرهااز اینکار لذت ببرن اما من هیچ نابغه ای رو ندیدم که دوست نداشته باشه مثل مردم عادی زندگی کنه . دلش نخواد بچگی کنه . دلش نخواد زندگی معمولی داشته باشه .


آره بابایی . منم دوست دارم تو مثل بلبل انگلیسی حرف بزنی . دوست دارم بتونی پیانو بزنی . دوست دارم دیوان حافظ رو حفظ باشی . دوست دارم نفر اول کنکور بشی ولی هیچ وقت به کاری که دوست نداری مجبورت نمیکنم . دوست دارم خودت استعدادت رو بشناسی و هر کاری از دستم بربیاد میکنم تا در اون رشد بکنی .