نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه 111 : فردا تو می آیی

سلام

آخرین ساعت ها

آخرین دقایق

آخرین ثانیه ها

نفسم توی سینه حبس شده برای بزرگترین اتفاق عمرم . تمام کارها و برنامه ها آمادست برای اومدنت . اومدن تو عزیزترین

چند دقیقه پیش دوربین رو روی سه پایه گذاشتیم و من و مامانت برات صحبت کردیم .

بهت گفتیم که چقدر دوستت داریم و چقدر برای دیدنت لحظه شماری می کنیم .

آرزو کردم  که هر وقت این فیلم رو دیدی خوشحال باشی و با دیدنش خوشحال تر بشی


پسرم . تمام امروز داشتم این ترانه رو با صدای بلند می خوندم :

فردا تو می آیی


از همه دوستای عزیزی که اینجا رو میخونن ممنونم و ازتون میخوام که برای سلامتی همسرم و پسرم دعا بکنید .

ایشالا فردا شب این موقع گل پسر بدنیا اومده و داره شکم چرانی میکنه


بلاگ اسکای پیغام داده که از بامداد سه شنبه به مدت چهل و هشت ساعت امکان ورود به بخش مدیریت سایت وجود نداره و امکان نظردهی هم همینطور

با توجه به اینکه فردا شب تا دیروقت بیمارستان هستم بعید میدونم بشه عکس های شازده پسر رو براتون بذارم که ببینید . ایشالا زود برمی گردیم خونه و عکسهاش رو نشونتون میدم .

بازم ممنون

برای ما سه نفر دعا کنید

لطفا



نامه ۱۱۰ : منبع آرامش یا مخل آسایش ؟

سلام آقا پسر

دیشب مشغول تماشای تلوزیون بودم که خوابم برد و مامانت هم صدام نکرد و منم خوابیدم تا خود صب . حسابی شارژ و پر انرژی بودم ولی مامانی کلافه و خواب آلود بود . پرسیدم که بچه اذیت کرده یا درد داشته که نخوابیده ؟ گفت که از صدای گریه بچه نوزاد همسایه تا صب خوابش نبرده

گفتم چرا منو صدا نزدی واسه شام ؟ گفت میخواستم از آخرین شبهای آرامشت استفاده کنی .

منم گفتم پسر ما خیلی آقاست اصلا گریه نمیکنه اصلا ما رو اذیت نمیکنه

مامانت هم گفت :به همین خیال باش .


حتی تصورش هم سخته که با اومدنت ما شبها نتونیم بخوابیم مخصوصا واسه آدم خواب آلویی مث من . ولی وقتی فکر میکنم که نصفه شب با صدای تو بلند بشم و بغلت کنم و راه ببرمت تا بخوابی

حس شیرین و لذتبخشی داره حتی واسه آدم خواب آلویی مث من .

به هرحال باید صبر کرد و دید اون موقع هم همین حسو دارم یا نه


نامه ۱۰۹ : هفت روز مانده تا شروعت

سلام پسرم

باور نمیکنم هفته بعد این موقع تو بدنیا اومدی . انقدر فاصله ما به دیدنت کم شده که باورم نمیشه .باورم نمیشه از این به بعد توی ماشین وقتی سرم رو بچرخونم میتونم ببینمت . میتونم عکست رو بذارم روی دسکتاپ گوشی و کامپیوترم . مهمونی و سفر با هم میریم و همه جا تو و تصویر تو پیش منه .و وقتی از کار بر می گردم خونه میتونم بغلت کنم و ببوسمت .

از تصورش یه حس فوق العاده خوب پیدا میکنم و ناخوداگاه لبخند میشینه رو لبم .

فقط یه هفته مونده و این فاصله کم هم لذتبخشه و هم استرس زا

میدونی چه حالی دارم بابایی ؟

انگار یه عالمه کفتر توی سینه ام دارن بال بال میزنن

نه بابایی متوجه نمیشی

تو حالا نه میدونی کفتر چیه نه میدونی دل چیه نه می فهمی بال بال زدن یه عالمه کفتر توی سینه ادم چه حسی داره .

یه روز ایشالا خودت بابا میشی و بیتاب دیدن بچه خودت

شاید اون وقت بفهمی من حالا چی میگم .




پاپوش ها

نامه های من به پسرک دارد به شماره های آخرش می رسد .

از امشب به بعد عکس های اتاق  و وسایلش را می گذارم برای یادگاری  :



اینها کفش ها و جورابهای تو هستن پسرم

وقتی ازشون استفاده میکنی انقدر کوچولو هستی که متوجه نمیشی

اما خیلی خوشگلن

نگهشون میدارم .

همشون رو برات نگه میدارم تا بعدها که بزرگ شدی نگاهشون کنی و بدونی چقدر فینگیل بودی .




نامه ۱۰۸ : من ثانیه می شمارم و شما روزها را بشمارید

سلام نازنینم

شمارش معکوس برای دیدنت شروع شده . سیزدهم خرداد بیمارستان وقت گرفتیم . این یعنی فقط ۱۰ روز مونده به اومدنت .

هم من و هم مامانی دیگه طاقتمون طاق شده . تو موضوع همه صحبتهای مایی . کارهایی که قبل اومدنت باید کنیم و آرزوهاییکه واسه بعد از اومدنت داریم .

تمام روز داریم در مورد تو حرف میزنیم . 

نگاهمون به بچه ها عوض شده . وقتی تو تلوزیون یا تو خیابون بچه کوچیکی میبینیم دلمون ضعف میره و میگیم یعنی پسر کوچولوی ما هم یه روزی انقدی میشه ؟ 


هر دومون برای دیدنت بی طاقتیم و مث تشنه های زبون روزه دم افطار از اینکه چند دقیقه بیشتر نمونده به سیراب شدن لبخند میزنیم .

چیزی که از همه بیشتر مشتاقم میکنه اینه که دیوانه وار دوست دارم بدونم تو چه شکلی هستی ؟ خیلی بده که من از چهره ی تویی که تمام عمر منی ٬ چهره ای که آشنا ترین صورت تمام بقیه زندگی منه هیچ پیش زمینه و تصوری ندارم .