سلام پسر
قدیما چقدر به نظرم عجیب میومد وقتی توی مجله ها مینوشتن یا توی فیلما میگفتن که پدر و مادرمون وقتی بچه بودیم منو واسه فلانی نشون کردن یا قول ازدواج دادن .
اما الان اصلا به نظرم عجیب نیست و اگه بهت بر نمیخوره ( میدونم که نمیخوره ) برات یه دختر خوب پیدا کردم که اینشالا وقتی بزرگ شدین همدیگرو ببینید و با هم مزدوج بشین ...
همسر شما هنوز اسم نداره بابا جون. چون هنوز بدنیا نیومده ولی خیالت راحت از تو کوچیکتره و همین دیروز دکتر توی سونوگرافی تشخیص داد که دختره . لابد میگی پدر و مادرش کیان ؟
باباش دوست صمیمی منه و وقتی بدنیا بیای احتمالا عمو صداش می کنی .
غصه پول هم نخور باباش وضعش توپه میمونه قیافه دختره که اونم ایشالا توکل به خدا خوب میشه چون بابا و مامانش خوشگلن خب پس اگه موافقی امشب بریم خونشون یه شیرینی مختصری بخوریم که یه وقت قول دختره رو به کسی دیگه ندن ؟
اینا که شوخی بود . ولی پدر و مادها برای بچه هاشون همیشه آرزوهای خوب دارن .
حرف اول و اخر رو برای ازدواج خود زوج باید بزنن و کسی نباید دخالت بکنه اما اگه گاهی پدر و مادرا
با ازدواجشون مخالفت میکنن و گاهی مجبورشون میکنن که با کی ازدواج کنن. همش واسه اینه که خیر و صلاح بچه رو میخوان .
هرچند کار اشتباه اشتباهه اما شاید به خاطر نیت خوبشون جای گذشت داشته باشن .
مواظب خودت باش شادوماد
سلام گل پسرم
داشتم نامه قبل را می خوندم اونجایی که در مورد سونوگرافی گفتم .
خانوم دکتر میگفت : این سونوگرافی برای بازدید دقیق اعضای بدن و اندام های توئه پسرم .
شمردن تعداد انگشتها که زیاد و کم نباشند و حتی بازدید صورت و لبها که نواقصی مثل لب شکری وجود نداشته باشه . اولش فکر میکردم که این هم یک آزمایشه ولی بعد متوجه شدم که صرفا یک تجربه لذتبخش برای پدرو مادره که صورت کودکشون رو از نزدیک ببینند .
نمیدونم این آزمایش از نظر علمی چه فائده ای داره . خدای نکرده اگر تو مشکلی داشته باشی مثلا ۶ تا انگشت داشته باشی یا لب شکری باشی چه فرقی میکنه ؟
مگه قانون اجازه میده که تو رو از بدنیا اومدن محروم کنیم . و به فرض هم که اجازه بده مگه من اجازه میدم که تو نیست بشی گل پسر ؟
خیلی راحته که من اینجا شعار بدم که نمیذارم و اجازه نمیدم فرزندم با وجود هر عیب و ایرادی از بین بره و باید بدنیا بیاد . ولی واقعیت خیلی تلخه و انتخاب خیلی سخت
شاید من بگم من لبای شکری پسر گلم رو دوست دارم و می بوسمشون و اجازه نمیدم بخاطر همچین عیبی از زندگی محروم بشه ولی آیا خود بچه هم راضی هست ؟
افراد زیادی رو میشناسم که به خاطر معلولیت تموم عمر آرزوی مرگ کردن و زجر کشیدن و نفرین کردن به پدر و مادری که بوجودشون آوردن
واقعا چه صبری دارند پدر و مادرهایی که بچه های معلول دارند . به خاطر پیشرفت علم امکان تشخیص و پیش بینی خیلی مریضی ها قبل از بدنیا اومدن وجود داره و قانون هم تا یه زمانی و در موارد خاص اجازه سقط رو به والدین میده اما چقدر تصمیم گیری درباره زندگی یا مرگ یک موجود کار سخت و مشکلیه و اگر این موجود فرزند خودتون باشه هزار برابر سخت تره
برای سلامتی تو دعا میکنم و امیدوارم هیچ وقت رنج و درد جسمی و روحی اذیتت نکنه
پی نوشت : معمولا مریضیا اسمهای ناجوری دارند و با شنیدنشون احساس بدی به آدم دست میده . اما لب شکری با اینکه بیماری بدیه اما اسم قشنگی داره . لبهای شکری آدم رو به بوسیدن تشویق میکنن . حیف که وزارت بهداشت هم صاحاب نداره وگرنه یک تحصن اعتراض آمیز می کردیم که اسم این مریضی رو عوض بکنند و اسمی براش بذارن که کمتر تحریک کننده باشه .
مگه ما چیمون از ملت شهید پرور کمتره ؟
سلام پسرم
غروب دیروز مامانت وقت دکتر داشت و با هم رفته بودیم بیمارستان .
خانوم دکتر برای دو هفته بعد یه سونوگرافی نوشت . میگفت این سونوگرافی تصویر دقیق و واضح اندام های پسرم رو نشون میده . یعنی اگر یک درصد سونوگرافی جنسیت خطا داشته باشه بطور قاطع میتونن جنسیتت رو تعیین کنن و بطور دقیق انگشت های دستت و پات رو بشمارن و صورتت رو ببینن که مثلا خدای نکرده لب شکری نباشی و اینها ...
بعد هم خانم دکتر با یک دستگاهی اومد که شبیه یک رادیو دستی بود با یک میکروفون . تقریبا مثل خبرنگارهای زمان انقلاب که دستگاه ضبطشون را دستشون می گرفتن .
میکروفون رو گذاشت روی دل مامانت و شروع کرد به حرکت دادن . میخواست صدای قلب آقا پسر رو بشنوه . خانم دکتر تقریبا ۵ دقیقه داشت دنبال ضربان قلبت می گشت پسرم . مدام اون میکروفون رو حرکت میداد و اینور و اونور می کرد و چشمهاش رو بسته بود و تمرکز کرده بود تا صدا رو بشنوه اما انگار موفق نمیشد . کم کم داشتم نگران میشدم . خانم دکتر می گفت : چقد تکون میخوره این بچه . و من انقدر ذوق کردم از شنیدن این حرفش که باور نمی کنی .
خب من بابای تازه کاری هستم و حرف خانم دکتر هم نمیشه زیاد به عنوان تعریف و تمجید محسوب کرد ولی دیروز وقتی خانم دکتر از شیطنت و ورجه وورجه تو می گفت من انقدر ذوق کردم و این حرفش درمورد تو انقدر کیف داد که دقیق و با تمام وجودم حس کردم که یک پدر وقتی از بچه اش تمجید میکنن چه حس غرور و افتخاری بهش دست میده .
دقیق درک کردم حس و حال پدرهایی که بچه هاشون توی کنکور رتبه بالا میگیرن یا قهرمان ورزش میشن یا توی مدرسه جایزه میگیرن . دقیق فهمیدم چرا توی فیلمها وقتی بچه ها فارغ التحصیل میشن یا ازدواج میکنن یا افتخاری میسازن پدرها و مادرهاشون بغض میکنن و چشمهاشون تر میشه .
اینور اونور میری مراقب خودت باش بابایی ...
سلام
امروز به جای اینکه برای پسرم نامه بنویسم ٬ میخوام از محبت شما تشکر کنم .
آقای اسحاقی نویسنده وبلاگ جوگیریات لطف کردند و وبلاگ نامه هایی به ( باران ) را به دوستانشون معرفی کردند . وبلاگ من وبلاگ پر طرفداری نیست و افراد کمی اون رو میخونن
و به خاطر شرایط کارم تا امروز ارتباط زیادی با دوستان مجازی نداشتم و فرصت سر زدن به وبلاگهاشون و پاسخ به محبتاشون بوجود نیومده .
فرصتی که جوگیریات به من داد یک فرصت خوب بود برای پیدا کردن دوستان جدید و البته کمی هم کارم رو سخت کرد چون توقع و انتظارات رو بالا میبره و از این پس باید در نظر داشته باشم نامه هایی که به پسرم می نویسم توسط دوستان زیادی خونده و نقد میشه .
سعی می کنم طوری بنویسم که واقعا ارزش خوندن داشته باشه و امیدوارم بتونم لطف و محبت شما عزیزان رو پاسخ بدم و از خوندن نامه های من به پسرم لذت ببرید .
باز هم از آقای اسحاقی و دوستان عزیزشون ممنونم و در اولین فرصت به نظرات شما پاسخ خواهم داد .
سلام گل پسر بابا
صبح ها که از خونه بیرون میام هوا تاریکه و غروب هم که به خونه بر می گردم باز هوا تاریکه
قدیما به این می گفتن ( از بوق سگ ) یا نمیدونم (تا بوق سگ ) شایدم از بوق تا بوق
اینا رو نگفتم که منت سرت بذارم . میخواستم بگم که زمستونها ما کارمندا روز رو نمی بینیم .
اصلا بی خیال شو . یادم نیست چی می خواستم بگم . فراموشش کن .
دیروز داشتم به این فکر می کردم که اگر تو از این بچه های بی احساس بشی من حالم گرفته میشه و اصلا آبم باهات تو یه جوب نمیره . از این بچه هایی که از همون بچگی وقتی چند ساعت از بابا و مامانشون جدا میمونن عین خیالشون نیست و اصلا دلتنگی نمی کنن . از همونا که وقتی بزرگ میشن به بهونه درس و دانشگاه میرن یه کشور خارجی و دیگه برنمیگردن یا چند ماه تو شهرستان میمونن و یه زنگ به بابا و مامانشون نمیزنن و وقتی زدواج میکنن سال به سل به پدر و مادرشون سر نمیزنن و حالشون رو نمیپرسن . از همون بچه های بی احساس که وقتی پدربزرگ و مادربزرگ می میرن عین خیالشون نیست و گریه نمیکنن و دیگه هیچ وقت به یادشون نمیفتن . آخه میدونی ؟ دیروز تو راه برگشتن به خونه دیدن یه پیرزن کنار خیابون منو به یاد خانوم جون انداخت و یک دل سیر گریه کردم اونم بعد از اینهمه سال .
نمیدونم به عنوان یه بابا که دوست داره بهترین بابای دنیا باشه چه آرزویی برات بکنم ؟
این که احساساتی باشی و تا روزی که نفس می کشی غصه چیزا و کسایی رو بخوری که شاید به تو اصلا مربوط نباشند و از درد دیگران دردت بیاد .... یا اینکه آدم بی احساسی باشی و راحت زندگیتو بکنی و کاری به کار دیگران نداشته باشی ؟
شاید اینطور زندگی راحت تری داشته باشی و یه بابای خوب باید آرزوی زندگی راحتی برای بچه اش داشته باشه اما پسر عزیزم ... گل پسر قشنگ بابا .... آدمای بی احساس و آدمای بی درد اصلا آدم نیستن .
امیدوارم احساساتت زیاد و دردهات کم باشه
امیدوارم پسر گلم غصه نخوره ولی آدم باشه
سلام پسر عزیزم
تو در دوران سختی از تاریخ کشورت بدنیا میای پسرم . دقیقا در بحبوحه انتخابات ... خیلی بده در زمانه ای که دنیا با برنامه ریزی مو به مو به جلو پیش میره ما از فردا و آینده مون هیچ درک و تصوری نداشته باشیم .
تو در دوران سخی از تاریخ کشورت بدنیا میای پسرم . درست مثل من که وقتی بدنیا اومدم این کشور مشغول انقلاب بود و درست مثل مادرت که وقتی بدنیا اومد درگیر جنگ بودیم .
(امیدوارم) تو آخرین حلقه از این نسل های پیاپی مصیبت زده باشی
(امیدوارم)روزهای تو و همنسلانت روزهای روشن و آفتابی و پر افتخار باشه
روزهای شکوه و غرور و احترام دنیا به مردم ما
(امیدوارم)تو از اینکه اینجا و توی این کشور بدنیا اومدی تحقیر و سرافکنده نشی
(امیدوارم) گرانی و تورم و آلودگی هوا و شغل و از همه مهمتر آزادی ٬ دغدغه های زندگی روزمره تو نباشه .
(امیدوارم) روزی که خواستی برای فرزندت نامه بنویسی به جای اینهمه(امیدوارم ) که من گفتم تو از ( خوشحالم ) استفاده کنی .
امیدوارم اما دلم روشن نیست ...
سلام پسرم . صبحت به خیر
بعد از ظهرها که به خونه بر می گردم خیلی خوشحالم . مدام تصویر پله ها میاد جلوی چشمم
و بعد مامانت که در رو باز می کنه . فکر نمی کنم هیچ نعمتی بزرگتر از این باشه که یکنفر توی خونه خودش احساس آرامش بکنه . تمام این حس خوب و قشنگ رو مدیون خوبی و مهربونی مامانت هستم و قسمت اعظم این حس خوب دوست داشتن خونه به خاطر همسر خوبمه .
دارم فکر می کنم وقتی که تو بدنیا بیای من با این عشقی که به تو دارم چیکار کنم ؟
چطور دوری از تو رو تحمل کنم ؟ چطور برم سر کار و تا شب لحظه شماری کنم برای دیدنت ؟
دارم فکر می کنم وقتی تو بدنیا بیای این عشق من به خونه صد برابر حالا میشه و من تمام راه برگشت به خونه رو احتمالا پرواز خواهم کرد .
چقدر انتظار کشیدن برای دیدن فرشته ها سخته