-
چند خط برای اولین قدمهایت
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 15:57
مانی جانم ! تو هر روز بزرگتر میشی هر روز باهوش تر و کنجکاوتر و شیطون تر هر دقیقه تجربه های جدید کسب می کنی و کارهای تازه یاد می گیری و از کشف و ادراک چیزهای جدید دور و برت چنان مبهوت میشی و ذوق میکنی که دوست دارم تمام روز بنشینم و تماشا کنم بزرگ شدنت رو . مرد شدنت رو . آقا شدنت رو ... این دو سه روزی که ماموریت بودم...
-
صحت آبگرم حاج آقا
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 15:29
می دانی بابا وقتهایی که تو را به حمام می برم بهترین لحظات عمر من هستند ؟ وقتی قطرات آب روی پوست پاک و نازنین تو می نشیند و من تنت را هزار هزار بار می بوسم . وقتی با سرد و گرم شدن آب مثل یک جوجه ترسو سریع به آغوش من پناه می آوری لذتی در جانم می دود که تشریحش با کلام ممکن نیست . آن وقتها من بزرگترین مرد جهان می شوم و...
-
هفت ماهگی
جمعه 13 دیماه سال 1392 20:57
امروز جمعه سیزده دی ماه 92 پسرم مانی هفت ماهه شد ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 00:00
پنج ماه پیش در چنین روزی خدا تو را به ما هدیه داد شیرین ترین هدیه ای که می شود از آسمان به زمین بیاید . این پست را قاعدتا باید توی جوگیریات می نوشتم اما جوگیریات فعلا در رهن است. این هم پنج تا عکس از مانی جانم طی 30 روز گذشته ...
-
امشب چراغها را خاموش نمی کنم
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 00:42
مانی جان ! از وقتی بدنیا آمده ای ما شبها با چراغ روشن می خوابیم که اگر گریه ات گرفت که اگر گرسنه شدی که اگر دلپیچه داشتی که اگر جایت کثیف بود توی تاریکی ها گمت نکنیم که یکوقت دست و پای کوچکت توی خاموشی زیر و دست و پایمان نرود و در تمام این پنج ماه مدام دلم می خواست یک شب بشود که بتوانیم چراغ ها را خاموش کنیم که مامانی...
-
tab is
جمعه 10 آبانماه سال 1392 23:44
بابا جان ! خیلی لغات و واژگان در زبان و فرهنگ ما هست که توضیح دادنش کمی سخت است . ترجمه تحت لفظی اش ساده هست ها اما درک کاملش نیاز به تجربه دارد و تا لمسش نکنی نخواهی فهمید مثلا همین تبعیض معنی اش می شود فرق گذاشتن اما تا بزرگ نشوی و خودت حسش نکنی نمی فهمی حتی اگر بزرگ هم بشوی و حسش هم بکنی معلوم نیست که بفهمی مثلا...
-
مانی اسفنجی
جمعه 10 آبانماه سال 1392 01:29
این دومین جشن تولدی بود که توش شرکت داشتی بابایی تولد رادین پسر عمه شیطونت
-
تازگی ها چقدر عوض شده ای بابایی
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 15:45
تازگی ها وقتی که می خواهی تمرکز کنی و یک چیزی را از نزدیک ببینی چشمهایت بطور بامزه ای چپ می شوند . غبغبت بیرون می زند و زبانت را بیرون می آوری و ترکیب این حالت ها تو را به تپلکی خنده دار و گازگرفتنی تبدیل می کند . تازگی ها وقتی دراز کشیده ای و سرم را آرام روی سینه ات می گذارم همین شکلی می شوی و دوست دارم تو را یک لقمه...
-
چشمات
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 10:43
مامانی صبح نزدیک ساعت 6 از خونه زد بیرون و سر ساعت 6 صدای زنگ خونه اومد من و تو از خواب پریدیم و مامانت عصبانی گفت که راننده آژانس نیومده زنگ زدم آژانس که بر نداشت مامانی رو کارد میزدی خونش درنمیومد گفتم بیاد بالا با هم بریم که گفت دیرش شده و خودش یه دربست گرفت و رفت از ساعت 6 تا 7 بغل تو دراز کشیده بودم و توی چشمهات...
-
مهربان مادر
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 09:03
سلام پسرم ! مامان مهربان چند روزی برای شرکت توی سمینار حسابی سرش شلوغه بعد از مدتها توی خونه موندن دوباره چند روزی شاغل شده مامانت حسابی به این چند روز احتیاج داشت نه استراحت محسوب میشه و نه اینکه پول زیادی دستش میاد فقط اینکه بعد از این دوران طولانی بارداری و چند ماه بچه داری و تنهایی و غصه بعد از فوت پدرش دوباره...
-
شادی و غم
شنبه 4 آبانماه سال 1392 15:29
خیلی وقت بود برات نامه ننوشته بودم بابایی . دیشب رفته بودیم عروسی . اولین مراسم عروسی که به عمرت دیدی تو چند تا مراسم ختم و سالگرد رفته بودی بابا جون اما عروسی نه اگر خدا بخواد آخر این هفته اولین جشن تولد عمرت رو هم به چشم خواهی دید . هم عروس و هم داماد فامیل بودند و هر دوشون هم توی عروسی ما حاضر چند روز پیش یکی از...
-
دکتر خوب
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 21:53
میدونی بابا ؟ تعاریف خوب و بد بین آدم ها فرق میکنه . یعنی یه چیزی ممکنه از نظر تو خوب باشه و از نظر من بد و یا برعکس این تعاریف حتی برای یه آدم هم در شرایط مختلف متفاوته بسته به زمان و مکان ممکنه خوب یا بد بودن چیزها تغییر بکنه خوب یا بد بودن هم مثل همه چیز دنیا نسبی هستن مثلا من وقتی کوچیک بودم هر وقت مریض بودم می...
-
خوابهایم بوی تن تو را می دهند ...
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 00:12
مانی جان ! توی مهمانسرایی که این چند شب ساکن بودم یک صابون کوچولو بود که بوی تو را می داد . پاکتش را گذاشته بودم زیر بالشم که شبها موقع خواب بوی تو توی مشامم باشد امروز برگشتنی هرکار کردم دلم نیامد برش ندارم و نیاورم امشب سرم را می گذارم روی بالشی که تو رویش شیر پس می دهی و بویش آدم را مست می کند و توی چشم هایت نگاه...
-
مرد بودن درد دارد بابا جان
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 22:04
مانی جان پسرم ! یادت باشد روزی که دکترها در راه اسلام سر شوشولت را بریدند من ماموریت بودم یادت باشد شبی که انقدر گریه کردی که صدایت گرفت من خانه نبودم یادت باشد مانی جان چون من همیشه یادم می ماند و غصه خواهم خورد ...
-
.
شنبه 1 تیرماه سال 1392 23:32
آخر سر می ترسم پاهایت شبیه لبهای من بشوند پسرم از بس که هر روز می بوسمشان ...
-
صعود به جام جهانی
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 22:47
پسرم ! پا قدمت چقدر خوب است . با آمدن تو خبرهای خوب هم دارند می آیند . امروز تیم کشور ما به جام جهانی رفت و مردم شهر خوشحال خوشحالند ...
-
سجل
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 07:00
پسرم قدیمی ها به این کاغذ می گفتند : سجل جدیدی ها می گویند : شناسنامه برگه هویت توست . اگر به خط دیگری بود و نام کشور دیگری آن بالا نوشته شده بود شاید خوشبخت تر می شدی . اما خب می بینی که نشد . کاری از دستم ساخته نبود پسرم . بعضی از همسایه های ما آرزویشان داشتن یکی از همین هاست . البته نه اینکه فکر کنی خیلی چیز تحفه...
-
کوالا کوچولو
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 07:00
یکی از وظایف باباها اینست که وقتی بچه شیرش را خورد او را بغل بگیرند و آرام پشتش بزنند تا آروغ بزند . بر خلاف ظاهر نه چندان دلچسبش اتفاقا وظیفه بسیار شیرین و لذتبخشی است . مخصوصا وقتی این بچه آقا مانی باشد و مثل کوالا بچسبد به سینه شما و همانطور معصوم و ناز مثل فرشته ها خوابش ببرد آن وقت دوست دارید زمان توی همین ساعت و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 22:04
تو به تمام این چشم انتظاری ها می ارزیدی پسر گلم
-
نامه 111 : فردا تو می آیی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 22:36
سلام آخرین ساعت ها آخرین دقایق آخرین ثانیه ها نفسم توی سینه حبس شده برای بزرگترین اتفاق عمرم . تمام کارها و برنامه ها آمادست برای اومدنت . اومدن تو عزیزترین چند دقیقه پیش دوربین رو روی سه پایه گذاشتیم و من و مامانت برات صحبت کردیم . بهت گفتیم که چقدر دوستت داریم و چقدر برای دیدنت لحظه شماری می کنیم . آرزو کردم که هر...
-
اتاق تو
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 13:20
-
نامه ۱۱۰ : منبع آرامش یا مخل آسایش ؟
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 12:58
سلام آقا پسر دیشب مشغول تماشای تلوزیون بودم که خوابم برد و مامانت هم صدام نکرد و منم خوابیدم تا خود صب . حسابی شارژ و پر انرژی بودم ولی مامانی کلافه و خواب آلود بود . پرسیدم که بچه اذیت کرده یا درد داشته که نخوابیده ؟ گفت که از صدای گریه بچه نوزاد همسایه تا صب خوابش نبرده گفتم چرا منو صدا نزدی واسه شام ؟ گفت میخواستم...
-
نامه ۱۰۹ : هفت روز مانده تا شروعت
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 11:45
سلام پسرم باور نمیکنم هفته بعد این موقع تو بدنیا اومدی . انقدر فاصله ما به دیدنت کم شده که باورم نمیشه .باورم نمیشه از این به بعد توی ماشین وقتی سرم رو بچرخونم میتونم ببینمت . میتونم عکست رو بذارم روی دسکتاپ گوشی و کامپیوترم . مهمونی و سفر با هم میریم و همه جا تو و تصویر تو پیش منه .و وقتی از کار بر می گردم خونه...
-
لا لا لالایی ....
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 22:49
-
پاپوش ها
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 00:49
نامه های من به پسرک دارد به شماره های آخرش می رسد . از امشب به بعد عکس های اتاق و وسایلش را می گذارم برای یادگاری : اینها کفش ها و جورابهای تو هستن پسرم وقتی ازشون استفاده میکنی انقدر کوچولو هستی که متوجه نمیشی اما خیلی خوشگلن نگهشون میدارم . همشون رو برات نگه میدارم تا بعدها که بزرگ شدی نگاهشون کنی و بدونی چقدر...
-
نامه ۱۰۸ : من ثانیه می شمارم و شما روزها را بشمارید
شنبه 4 خردادماه سال 1392 09:37
سلام نازنینم شمارش معکوس برای دیدنت شروع شده . سیزدهم خرداد بیمارستان وقت گرفتیم . این یعنی فقط ۱۰ روز مونده به اومدنت . هم من و هم مامانی دیگه طاقتمون طاق شده . تو موضوع همه صحبتهای مایی . کارهایی که قبل اومدنت باید کنیم و آرزوهاییکه واسه بعد از اومدنت داریم . تمام روز داریم در مورد تو حرف میزنیم . نگاهمون به بچه ها...
-
نامه ۱۰۷ : ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 09:29
سلام پسر گلم امروز اولین روز از ماه خرداده خرداد در تقویم کشورمون ماهیه پر از حوادث مختلف و اکثرن تلخ اما این خرداد ماه یعنی خرداد ماه ۹۲ با همه خردادهای قبلی برام فرق میکنه ماهی که تو بدنیا میای و کاری میکنی که خردادهای بعد از این همگی شیرین باشند حداقل برای من بابا تعریف میکنه که مراسم عقدشون تو سال ۵۷ مصادف بوده با...
-
نامه ۱۰۶ : مملکت٬ اقتصاد ٬ یارانه و my baby
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 08:22
سلام پسرم فردای روزی که بدنیا بیای میرم و مشخصاتت رو توی سایت ثبت میکنم تا یارانه ات رو بگیرم . همه چهل و پنج هزارتومن یارانه ات رو برات پوشک میخرم نه تنها یارانه خودت که یارانه خودم و مامانی هم همشو برات پوشک میخرم و شک نکن که با این گرونی و تورم و اوضاع اقتصادی با چهل پنج هزار تومن تنها کاری که میشه کرد همینه . آره...
-
نامه ۱۰۵ : تا صد که بشمری ، بابا رسیده
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 10:42
یه روزی میاد که من همینطور که الان خسته و پریشون و کلافه ی کارم یهو تلفن روی میز شرکت زنگ میخوره گوشی رو بر میدارم تو با صدای خوشگلت میگی : الو ! بابا ؟ منم میگم : جانم عزیز دلم ؟ و تو میگی : پس کی میای خونه بازی کنیم ؟ و من میگم : الهی قربونت بشم . زود زود زود
-
نامه ۱۰۴ : ارتاهالیدی ٬ انتخابات و مبعث
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 08:49
سلام پسرم بعد از مدتها بحث و تفکر و مشورت هنوز که هنوزه از اسمت مطمئن نیستیم . قبلا هم گفته بودم دوست دارم اسمت کوتاه باشه و فارسی و ترجیحا معادل خارجی هم داشته باشه و معنی و تلفظ بدی هم نداشته باشه طوریکه کسی اذیت یا مسخره ات کنه . به خیلی اسمها فکر کردیم رایان ٬ ایلیا ٬ باربد ٬ آرمان ٬ نیک ٬ سینا ٬ مانی و این اواخر...