نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

حب الوطن

امشب رفته بودیم منزل کوروش تمدن

هانا که سه ماه از مانی کوچکتر است برعکس همیشه خیلی مهربان شده بود

قبلا اصلا حتی وقتی نگاهش می کردم می زد زیر گریه ولی امشب کلی با هم بازی کردیم و بغلم آمد و روی کولم سوار شد و کلی ذوق کردم . برعکس همیشه مانی خیلی غر می زد و بی تابی می کرد . انگار اخلاق هانا و مانی با هم عوض شده باشد .

برگشتنی با مهربان دنبال علت می گشتیم که مهربان گفت چون در خانه هانا بوده ایم و او به محیط آشنا بوده اخلاقش فرق کرده است و علت بی تابی مانی هم غریبه بودن با محیط بوده است .


از نظر من اخلاق هانا خیلی فرق کرده بود ولی دلیلش نمی توانست فقط بودن در خانه خودشان باشد اما این قضیه عادت کردن به خانه مرا یاد داستانی انداخت که پدرم تعریف می کرد .

داستانی که در اهمیت خانه و وطن دوستی بود .

بابا می گفت : کسانی که حیوانات را با هم جنگ می اندازند قانونی مشخص دارند به این ترتیب که دو حیوان حالا گاو یا سگ یا خروس یا هر دو حیوان دیگری که قرار است با هم بجنگند باید قبل از پیکار همزمان با هم وارد میدان جنگ بشوند . چرا که اگر یکی زودتر از دیگری به میدان بیاید آنجا را خانه و وطن خودش می داند و برای دفاع از آن رشادت و از جان گذشتگی بیشتری نشان می دهد .

بابا همیشه می گفت : کاش کمی از این حس وطندوستی که در حیوانات ذاتی و خدادادی قرار دارد در بعضی از انسان ها هم وجود داشت .


پسرهای گلم !

هدف از نوشتن این پست صرفا ترغیب شما به احترام گذاشتن و عشق ورزیدن به میهن بود و بس . اگر برای تفهیم این مهم از گاو و سگ و خروس مثال زدم به خودتان نگیرید . قیاس مع الفارق بود ...



نظرات 1 + ارسال نظر
پروین سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:52

قیاس مع الفارق :))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد