نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

اصولا مهمانی رفتن با بچه کوچولوها خیلی ریسک است .

یک وقتهایی می شود که از همان دقیقه اول سر ناسازگاری می گذارند و مهمانی را به کام مهمان و میزبان تلخ می کنند و یک وقتهایی هم چنان موجودات شیرینی از کار در می آیند که می شوند مرکز توجه میهمانی و خودشیرینی و بازارگرمی می کنند حسابی . در این مقوله پارامترهای عجیب و غریبی می تواند دخیل باشد اما بعضی وقتها هم هیچ علت و دلیل خاصی ندارد .

مثلا با مانی جان در عرض یک ماه دوبار به میهمانی یکی از دوستان نازنینمان رفتیم .

دفعه اول شب یلدا بود . انقدر غر زد و گریه کرد که کلافه شدیم . ثانیه ای از بغل ما پایین نیامد و دقیقه ای هم با مهمان های دیگر گرم نگرفت . ولی امشب در منزل همان عزیز و تقریبا با همان مهمان ها بودیم . انقدر خودشیرینی کرد که همه قربان و صدقه اش رفتند و در کما تعجب روابط عمومی اش هم خیلی بهتر شده بود .

کلا بچه ها موجودات غیر قابل پیش بینی هستند .

مانی جان

امشب خیلی دوستت داشتم بابایی

سعی کن همیشه همینطور آقا باشی پسرم


نظرات 7 + ارسال نظر
پروین شنبه 20 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:06

الهی دورش بگردم که آقا بود امشب

شما پدر جوان و بی تجربه هستی و زبان مانی ما را حتماً درست بلد نیستی. صد در صد یه غصه ای داشته شب یلدا. آقای به این آقایی که بلده اونجوری از پشت پنجره* بهت نگاه کنه که بی دلیل اخمو و غرغرو نمیشه که. اصلاًشاید هم حوصله اتون رو نداشته و لجش گرفته که بی اجازه برده بودیدش مهمونی. بعله

یه پیشنهاد: اون عکس مانی رو بذار اینحا برای دوستهایی که اینستا ندارند. خیلی خیلی قشنگه و حیفه که دیده نشه

چشم

نورا شنبه 20 دی‌ماه سال 1393 ساعت 14:01

ای جوووونم پسری که انقد اقاست و از همه دلبری میکنه قربونش برممم منننن

ساجده شنبه 20 دی‌ماه سال 1393 ساعت 20:11

خدا حفظش کنه براتون.
آقای اسحاقی باید نی نی جدیدتون که به دنیا میاد باید خیلی بیشتر حواستون به مانی باشه. خاله من شرایطی مثل مهربان خانوم داشت.الان یه بچه یک ساله داره و نی نی دومش یکی دو هفته ست که به دنیا اومده.دوشبی که خاله م برای به دنیا اومدن بچه ش بیمارستان بود پسرش رو پیش خاله بزرگم گذاشته بود.روزی که همگی اومدیم خونه و پسرخاله م رو دیدم حس کردم یه خرده عصبی شده.تا می رفتیم سمتش هی جیغ میزد.یه وقتهایی هم که چشمش به مامانش می افتاد دوست داشت بره بغلش.خاله م نشسته بغلش میکرد و بوسش میکرد اما نمیتونست زیاد بغلش کنه.البته چند روزی که بگذره درست میشه اما تو اون چند روز به نظرم هم مادر وهم بچه اول روزای سختی رو میگذرونند.نمیخوام بترسونمتون فقط میخوام بگم تو اون روزا بیشتر حواستون به مانی باشه.البته مطمئنم شما اینا رو بهتر میدونید اما چون دیده بودم تجربه این چنینی رو گفتم بدنیست به شما هم بگم.
شرمنده خیلی حرف زدم.

ممنون ساجده

ساجده شنبه 20 دی‌ماه سال 1393 ساعت 20:14

یه پیشنهاد هم دارم که از اولین برخورد مانی با داداشش فیلم بگیرید،صحنه جالبی میشه.
پسرخاله من خیلی براش عجیب بود وقتی داداشش گریه میکرد. یه خرده که میگذشت اعصابش خرد میشد دعواش میکرد.
اوایل که اصلا نمی فهمید چیه.این که از لفط چیه استفاده کردم واسه این بود که اصن باورش نمیشد آدم باشه.بیشتر براش عروسک بود.

فکز خوبیه
حتما

رضوان سادات شنبه 20 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:31

اتفاقا منم اگه یه مهمون بچه دار داشته باشم دلم میخواد بچه ش مث امشب ِ مانی جان خوب و دوس داشتنی و تودل برو باشه

دل آرام شنبه 20 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:40 http://delaramam.blogsky.com

همیشه آقاست پسرک گلمون

پروین سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:21

چشم ات روشن گل:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد