ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام لیمو جان
داشتم به این فکر می کردم که در طول روز من چند بار و در چه مواقعی به یاد تو می افتم
اول صبح ها که از خانه بیرون می آیم و مامانت را می بینم که خوابیده و تو هم توی دلش آرام و راحت خوابیده ای
دوم ظهرها موقع ناهار یاد تو و مامانی می افتم
سوم وقتهایی که به مامانت زنگ می زنم و حالش را می پرسم
و چهارم عصر که به خانه بر می گردم
و وقتهایی هم که توی خانه هستم خب همش چشممان توی چشم همدیگر است
از این جهت مامانت خیلی بیشتر به یاد تو هست
به هرحال تو توی دل اون هستی و بخشی از وجودش
اینروزها مامانت هر حرکتی که می کنه و هر تکونی که میخوره و هر جایی که میره و هر کاری که می کنه تو رو توی خودش حس می کنه و به یادت میفته
اینطوری مامانت خیلی خیلی بیشتر از من به تو فکر می کنه
زودتر بدنیا بیا لیمو جان
دلمان تو را می خواهد .
چرا نامه 22 خالیه
دخترتو سر کار میزاری؟
اشتباهی دکمه انتشار رو زده بدم
ببخشید
نه خواهش میشه
حالش رو هم حلش نوشتید
آی منم چقد حسودیم میشه
کاش منم یه بابایی داشتم که برام مینوشت. بابایی ما که همیشه خدا عصبانیه و فک نکنم برای بدنیا امدنمان انقدر لحظه شماری کرده باشه
بابایی ما ازن سوسول بازیا بلد نیست
منم دوست دارم یه نی نی تو دلم باشه
« فرزندی که زاده نشده است » به نظرم خیلی قشنگ نیست
بهتره بذاری فرزندی که هنوز زاده نشده است
فکر خوبیه