ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام پسرم
دیشب خانه مادربزرگت بودیم .
مادرت از آشپزخانه بیرون آمد و با بهت و تعجب به من اشاره کرد که تو را نگاه کنم .
من لم داده بودم روی مبل راحتی و حواسم به تو نبود
داشتی آرام آرام با دست قاب عکس بابا بزرگ مرحومت را روی میز نوازش می کردی
انقدر زیبا و احساس برانگیز که من شک نداشتم روح بابا آنجا به جای قاب عکسش نشسته و تو او را می بینی و داری صورتش را می نوازی . نوع دست کشیدنت به قاب شبیه لمس یک موجود بی جان نبود . انگار داشتی صورت جاندار بابابزرگ را نوازش می کردی . درست مثل وقتهایی که بغلت می کنم و تو خوابت می آید و به صورت من دست می کشی . یکهو بغض کردم و گوشه چشمم خیس شد . خواستم بروم یک گوشه ای تنها بنشینم که تو گریه کردنم را نبینی . بلند که شدم تو به طرف من برگشتی و دستهایت را بلند کردی که یعنی تو را هم بغل کنم و با خودم ببرم . و بعد در کمال ناباوری اولین لغات معنا داری که از تو شنیده ایم از زبانت خارج شد : بابببببببا
من و مادرت به هم نگاه کردیم و شروع کردیم به جیغ زدن و بالا و پایین پریدن و تو با تعجب به دیوانه بازی های ما نگاه می کردی . انقدر از شنیدن آن کلمات خوشحال بودیم که یادمان رفت غم چند ثانیه قبلش را .
مانی قشنگ بابا
تو بهترین هدیه خدا بودی به زندگی ما
مثل رنگین کمانی قشنگ
که نشانه پایان طوفان است
و نوید درآمدن خورشید از پس ابرها
+ از خیلی وقت قبل با مهربان کل کل داشتیم که مانی اول کداممان را صدا می کند : بابا یا مامان ؟
مهربان چند باری ادعا کرد که مانی او را صدا زده ولی خب شواهدی برای این ادعایش نداشت . دیروز اما بطور رسمی و در حضور هردومان من پیروز این رقابت شدم.
الهی که قربان بابا گفتنت بشوم عزیز دل بابا
من به فدای مانییییییی
الهی دورش بگردم که انقدر پاکه
الهی قربونش برم که به حرف افتادههههههه
هزار ماشالله
دلم براش یه ذره شده...
زنده باشه الهی همیشه
خیلی ذوق کردم از این پست...
ای جااااااانم
چه لحظات قشنگی رو دارین تجربه میکنید..
امیدوارم تمام غصه هاتون به همین سرعت از بین برن...
تمام لحظات زندگیتون شاد ...
ای جانم خدا حفظش کنه
چه ما مادرا بخواییم چه نخواییم بچه ها اولین کلمه ایی که یاد میگیرن و به زبون میارن کلمه ی بابببببا ست ت ت
و باخوندن این پستت یاد اون زمان های بچه د اری خودمون افتادم بابک جان.....یادش بخیر
شنیدن این کلمه ی پراحساس و محبت از زبون مانی دلبندم گوارای وجودت...وجودتان....نووووووووووش
الهی که دعای خیر پدر بزرگوارت هموار ه تو و خانواده ی عزیزت رو از هرگزندی حفظ کنه ...
میبوسم روی ماه جیگر خودموووو.....همیشه براش دعا میکنم....الهی خیرشو ببینیداین گل پسرمونو.....جغله ی بلاگستان
وااااااااااای نفسی ای جان قند عسل... مانی شیرینم
ماشالا هزار هزار ماشالا به جونش... مبارک باشه به حرف افتادنش
دیگه منتظر شیرین زبونیاش هستیم به امید خدا...
گل پسرتون قبلا هم نشون داده طرف باباشه توی پست " تمشک کوچولو طرف باباشه"
داره تبعیض قائل میشه ها... یکی بیاد رسیدگی کنه
از طرف من ببوسید این دردونه رو. عااااااااااااااااااااااشقشم
چرا چشمام خیس شد؟
بچه ها معجزه خدان
من بچه ها رو خیلی بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوست دارم
خصوصا دوسال اول زندگیشون که با همه ی ناتوانیاشون خیلی توانان
درعرض یه سال زبان مادریشونو یاد می گیرن
راه می رن برا زندگی و بقاشون تلاش می کنن و این خیلی قشنگه
قشنگترین چیزی که خدا می تونست بهمون نشون می ده
مانی کوچک زبون باز کردنت مبارک پسرخوب خدا
خدایی من به جای مهربان حسودیم میشه به رفتار شما با مانی
برای همین همسر محترم را هم جلو جلو توجیه کردم که حواسشون باشه
الان هم خیلی دارم حرص می خورم از دست شمااااااااااااااااااااااااا
بهرحال پسرها مامانی هستن و این مانی و مامانی به روزی بر علیه شما قیام می کنناااااااااااا
جدا از شوخی لذت شیرین نام پدر از دهان پسر گوارای وجودتون باشه.
بچه ها بهترین نعمتن واقعن
خدا حفظش کنه براتون
راستش اولش بغض کردم امابعدذوق
کردم...وای فکرکن مثلاچندین سال
دیگه مانی جواب قبولی کنکورش
روگرفته میاد میگه:مــــامان بابا..
قبووووووول شدم.وای چه کیفی
داره این لحظات.خدابه همتون
سلامتی بده و کنارهم خوش
و سلامت باشید.انشالله....
یاحق...
عزیز دله این مانی دوست داشتنی ما
بابکُ فکر کنم همهء ما هم اینجا همراه تو بغض کردیم و همراه تو و مهربان ذوق کردیم و از ته دل لبخند زدیم.
در ضمن
مانی بابابزرگش رو صدا زده. شما به خودت نگیر :)
نمیخوام سانتی مانتال بازی در آورم بابک. اما من کاملا با این حرفت که مانی شاید روح پدر نازنین ات را دیده موافقم.
وقتی خانم برادر من فوت شد؛ نوه اش دو سال و خرده ای بود و تازه به حرف افتاده بود. یک روز برادرزاده ام داشته گریه میکرده (همه خانواده جمع بوده اند) و او میاید و دستش را میکشد و میگوید خاله گریه نکن. ببین مامانی اینجا نشسته. دخترخالهء برادرزاده ام میگوید رادمان؛ مامانی کجاست؟ و او نگاه میکند به یک صندلی که نزدیک در بالکن بوده. مامانم میگوید نگاهش اصلا گنگ نبود و قشنگ داشت به کسی نگاه میکرد. بعد از مدتی به طرف صندلی میرود و نگاهش را میکشد به سمت بالکن و بعد به بالا و میگوید: رفت. من مطمینم روح خانم برادرم آنجا بوده. و رادمان او را دیده. شاید هم میخواسته از طریق او به دخترهایش بگوید زیاد بیتابی نکنند.
این خیلی با باورهای اعتقادی ام جور در نمیاید. جریان برزخ و جدا بودن روح از این جهان خاکی و .... اما دلم به این باور دارد.
همیشه همینجوریه
بچه 24 ساعت شبانه روزشو بامامان میگذرونه همه زحمتاشو مامان براش میکشه اونوقت اولین کلمه ای که میاره به زبون "بابا"ست،اینا رو همیشه مامانم میگه
البته فک کنم مامانا وقتی بابچه شون تمرین حرف زدن میکنن بیشتر "بابا" رو آموزش میدن چون کوتاهتر و راحتتره
روانشناس:رضوان
آقا خوش به حالتون
مو به تنم راست شد... پشتم مور مور شد و چشمام خیس شد...
عزیزم... عزیزدلم...
امیدوارم همیشه همیشه همه غم هاتون با وجود مانی تبدیل به شادی بشه و هر روز رو براتون پر از شادی و آرامش کنه...
همیشه کنار هم شاد و سلامت و خوش باشین
ایییییییی جوووووووونم مانییییییی عزیز دلم الهیییییییی قربونش برم که به حرف اومده الهی قربون این پسر برم من که چند روز دیگه یه ساله میشه و یه سال که خدا این فرشته رو به ما زمینیا بخشیده :-*:-*:-*:-*:-*:-*<3<3<3<3<3<3<3<3 دیگه اقایی شده:-):-):-):-):-D:-D:-D داره کم کم حرف میزنه راه میره :-):-):-):-D:-D:-D:-D:-*:-*:-*خدا حفطت کنه عسسسسسسسسسسل من جوووووووووووووجوووووووووو:-*:-*:-*:-*<3<3<3<3<3<3<3
عزیییییییزم.
ای جااااانم.
فداشششش بشم.
چقدر خوب این لحظه حسی و باشکوه رو توضیح دادید!
و چقدر انتظار شنیدن اولین کلمات و صدای بچه شیرینه؛ مثل قند و عسل!
و شیرین تر از اون هم کلماتی که یواش یواش یاد می گیره و غلط و درست ادا می کنه، انقدر شیرین که گاهی آدم دوست داره تلفظ صحیح رو یادش نده و اون هی اشتباهی تکرار کنه و شما هی کیییف کنی بعد هم نگران شی که نکنه اشتباه یاد بگیره وگرنه اجازه میدی این کیف الی الابد اتفاق بیفته!
منتهی بچه ها قبل زبان باز کردن یه معصومیت عجیبی دارن و چون نمیتونن حرف بزنن و به شدت مظلوم و گناهی تر به نظر میان. آخی...
اولین باره که اینجا نظرم را می نویسم اما مدتهاست می خونمتون. چقدر با این نوشته گریستم . چقدر زیبا بود اون لحظه ای که تجربه کردید. انگار یه بغضی تو گلتون بود که مانی نگذاشت بشکنه. انگار مانی می دونست که تنها و تنها با اونکارش می تونه اشکاتونو به خنده تبدیل کنه. انگار خدای مانی میدونست....
بابایی گفتنش مبارک باشه. چقدر هم خوب و قشنگ میگن بابا رو. دیانا هم اول بابا رو گفت. اما من صادقانه بگم ترجیح میدادم دل باباش رو بدست بیاره!!!
در ضمن مانی قشنگم تولدت هم مبارک خاله ای. الهی که همیشه سلامت باشی و شادی ای که به زندگی مامان و بابا آوردی همراه همیشگیتون باشه.
یه شعر کوچولو هم که مناسب این روزهاته برات مینویسم خوشگلم:
نی نی کوچولو گل پسره الان درست یه سال داره
خوشگله و بانمکـــــــــــه روی لپش یه خال دار(میدونم که نداره!)
موهاش صاف و طلاییه چشماش درشت و روشنه
دل میبره با اون لباش وقتی که لبخند میزنه
و....
منم همونایی که محبوب گفت ...
مانی جان نازنین..تولدت مبااااااااارک عزیز دل...
الهی که همیشه شاد و سالم باشی و ذوق و شوق کنی و با کلمات و جملات و حرکات افت و خیز و راه رفتنت...دنیایی از شادی و نشاط تو خونه تون پخش کنی...
مواظب مامان بزرگ مهربونت باش...اون خیلی خیلی دوستت داره...مانی اسحاقی کوچولوی ناااااز....
منم همونهایی که محسن گفت
الهی من فداش بشم که میدونه چطوری اشک چشم پدرشو به ذوق تبدیل کنه خدا شما سه تا رو برای هم حفظ کنه میدونی بهتون حسودیم شد اینبار واقعا حسادت کردم می دونم حس شنیدن این کلمه برای اولین بار انقدر شیرینیه که هیچوقت فراموش نمیشه همیشه شاد باشید بابا بابک مهربون
تولدت مبــارک مانی عزیز
ازطرف خاله خانوم
بابهــــــــــترین آرزوها
یاحق...
فردا تولد یک سالگی مانی عزیز تر از جان شماست!!
من از ته دلم براش یک دنیا آرزوی خوب دارم!
آرزو می کنم همیشه سایه شما و مهربان خانم بالا سرش باشه،با تمام این عشق و محبتی که دارین به پاش می ریزین،مثل جوانه گیاهی که از دل خاک به سمت نور رشد می کنه،مانی هم نور رو پیدا کنه و با بالندگی و سلامتش باعث امید و شادی شما بشه!!
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شعمارو فوت کن تا 121 سال زنده باشی تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک دلت شادو لبت خوش چو گل صد خنده باشیییییییی :-*:-*:-*:-*:-*:-*<3<3<3<3<3 :-*:-*:-*
هورااااااااااااااا فردا یه روز خیلی بزرگههههههههههه فردا تولد مانی کوچولوی منهههههههههههههه آخخخخخخ الهییییی من فدای این گل پسر بشم که فردا تولدشه که میشه 365 روز که خدا این فرشته کوچولورو به زمین و انساناش هدیه داده انشاالله که 121 ساله بشه این عشق کوچولوی من تولدت مبارک فرشته ی بلاگستان <3<3:-*:-*:-*:-* انشالله که همیشه ی همیشه سلامت و موفق و خوشبخت باشی و سایه ی مامان بابای گلتم همیشه ی همیشه بالا سرت باشه و همیشه ی همیشه هم با تک تک سلولات احساس خوشبختی و ارامش کنی جوجه کوچولوی من<3:-*:-*:-* :-*:-*:-*<3<3<3<3<3<3<3:-D;-);-)
من چرا این پستو نخونده بودم؟؟ عالی بود
وای چقد قشنگگگگگگگگگگ
چ بابای با احساس و خوبی
خدا براتون حفظش کنه.هردو خیلی مهربونید
از شما بعیده آقای پدر نمونه که روی حرف زدن پسرتون مثل یه شرط بندی حساب میکیند که تازه تهش هم میگین جلوی مامانش پیروز شدین
نمیگم مهربان رو دلداری بدین که اول مامان نگفت اما این طوری هم درست نیست
پسر شما قرار بود باعث نزدیک شدن بیشترتون به هم باشه
خودتون اینو گفتین
پس با بعضی جملات حتی به، احساسات یک مادر رو نادیده نگیرید
هیچ وقت هیچ چیز به یکباره عوض نمیشه ، ذره ذره ...
نذارین پس
زندگی 3 نفرتون شیرین تر و عسل تر :)
چه حس قشنگیه....خدا هردوتونو برای مانی نگه داره و اونو چراغ دلتون کنه