نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه ۳۲ : دلشوره

سلام عزیزم 

دلشوره دارم ... 

از اینکه تو در این شهر آلوده بدنیا بیایی می ترسم . 

کاش می شد از این شهر می رفتیم جایی که حداقل بشود راحت نفس کشید  

حداقل چشم ٬چشم را ببیند . 

حداقل یک کلاغ در پس زمینه خمیازه های صبحگاهش قار قار کند . 

 

 

می ترسم عزیزکم 

می ترسم وقتی بزرگ شدی و مداد رنگی به دست گرفتی  

آسمان نقاشی تو سیاه باشد و هیچ پرنده ای در آن پرواز نکند ... 

 

  

 

پی نوشت : 

سه شنبه و چهارشنبه ۱۴ و ۱۵ آذر ٬شهر تهران به علت آلودگی هوا تعطیل شد ... 

 

نامه ۳۱ : غربالگری

سلام لیمو جان ! 

 

این هفته باید برای تست غربالگری بریم بیمارستان   

با کمک این تست خیالمون از بابت سلامتی تو راحت میشه 

البته من خیالم راحته 

میدونم که تو خیلی قوی و سالم هستی ... 

 

راستش تصوراتم از این دوران خیلی بد بود لیمو جان ! 

فکر می کردم مامانت خیلی بداخلاق بشه و مدام اذیت بکنه و بهونه گیر باشه 

اما خدا رو شکر مامانت مثل فرشته ها می مونه و از قبل هم عزیز تر شده برای من 

 

مطمئنم مشکلات بعد ازتولد تو هم انقدر که بعضی ها بزرگ می کنند نیست 

اینکه نمیذاری شبها بخوابیم و اذیت می کنی و لج می گیری و .... 

 

مطمئنم  انقدر سخت نیست . حتی اگر هم باشه تموم اون گریه ها و شب بیداری ها به یک لبخند تو می ارزه ... 

لبخندی که حاضرم چند سال عمرم رو بدم تا الان بدونم چه شکلی هستند . 

 

بی قراری و انتظار خیلی سخته لیمو جان ! 

 

نامه ۳۰ : هوا بس ناجوانمردانه تنگ است

سلام لیمو جان ! 

 

اینروزها هوای شهر ما شدیدا آلوده و کثیفه  

این اتفاق ٬ یعنی وارونگی هوا توی فصل سرما رخ میده  

باد نمیاد و بارونی هم در کار نیست  

این میشه که نفس کشیدن سخت میشه  

مخصوصا برای بچه ها و سالمندها 

 

این اتفاق یکی از پیامدهای خودخواهی ما بزرگترهاست که سالی چند بار نمود پیدا می کنه 

خودخواهی ما که با طبیعت اطرافمون مثل برده رفتار می کنیم 

فکر می کنیم قراره میلیون ها سال عمر کنیم 

در حالیکه این زمینه که میلیون ها سال عمر کرده و خواهد کرد 

 

میدونی عزیزم ؟

نگرانتم که خودخواهی ما به شما کوچولوها صدمه بزنه 

می ترسم خودخواهی ما باعث بشه شما خیلی بدتر و خودخواه تر از ما بار بیاید 

می ترسم نفس کشیدن بری بچه های شما سخت تر از شما بشه 

 

لیمو جان ! 

عزیز دل بابا ! 

قول بده وقتی بزرگ شدی انسان باشی 

و با گذشت و مهربون 

اگر یاد بگیری که توی زندگی خیلی چیزهای بهتر و مهمتر و از منیت و خودخواهی وجود داره  

خدا بیشتر دوستت داره ... 

 

لابد می پرسی خدا کیه؟ 

من در جوابت فقط لبخند می زنم . 

 

 

 

نامه ۲۹ : از من بپرس

سلام لیمو جان ! 

 

چند وقت پیش دختر خاله تو اومده بود خونه ما ... یه دختر نوجوان ۱۵ ساله  

نشسته بود پیش مامانی و داشتند یه چیزی رو سرچ می کردند . 

مثلا دنبال کانون زبان می گشتند .  

همینکه حرف کان رو توی گوگل سرچ کردند گوگل یه تعداد کلمه بهشون پیشنهاد کرده بود که اولیش کاندوم بود .  

دختر خاله تو هم بلند از مامانت پرسید : خاله ! کاندوم یعنی چی ؟  

مامانت هم در حالیکه از خجالت سرخ شده بود صفحه رو بست و هیچ جوابی نداد .

 

اغراق نیست اگه بگیم تو خیلی کشورهای دنیا دخترهای همسن او نه تنها ارتباط جنسی رو تجربه کردند بلکه احتمال داره باردار هم شده باشند .  

شاید تاسف آور باشه که بچه های ما هیچ وقت این اطلاعات رو از پدر و مادرشون که دلسوز واقعی اونها هستند کسب نمی کنند و تعصبات مسخره مانع از این میشه که ما با بچه هامون راحت صحبت کنیم و آموزش درست بهشون بدیم . 

 

خیلی دلم می خواست به دختر خاله ات می گفتم که کاندوم چیه ولی خب لازم بود خیلی توضیحات دیگه بهش می دادم و این وظیفه پدر و مادر خودشه که اینکار رو بکنن که به نظر میاد همچین قصدی ندارند .  

 

 

اما من تصمیم دارم بدون رودرواسی در مورد این مسائل باهات حرف بزنم . نمی خوام وقتی بزرگ شدی از دوستات بشنوی یا از غریبه ها یاد بگیری ... 

نمی خوام بهت اطلاعات غلط بدم و دروغ های شاخدار بهت بگم . تو حق داری حقیقت رو بدونی لیمو کوچولو ! 

 

لابد الان می پرسی کاندوم چیه ؟ 

کاندوم یه چیز بادکنک ماننده که مانع اجابت دعاهای مامان و بابا میشه ؟ یعنی اگه از شب تا خود صبح هم دعا کنن خدا بهشون بچه نمیده  

 

 

نامه ۲۸ : صورت تو

سلام لیمو ترش ! 

تو داری دوازدهمین هفته زندگیت رو تجربه می کنی و وزنت تقریبا ۱۵ گرم شده ... 

جات خالی این چند روز تعطیلی حسابی خوش گذشت .  

 

دیشب داشتم به مامانت می گفتم فکر می کنی که بچه مون چه شکلی میشه ؟ 

مامانت گفت که خوشگل میشی ولی منظورم این نبود . 

می دونی ؟ چهره تو یعنی عزیزترین چهره دنیا ... چهره تو یعنی چهره ای که من سالهای سال بهش نگاه می کنم و آشناترین صورت دنیا و احتمالا عزیزترین و زیباترین صورتی که در تمام عمرم خواهم دید . اما من هیچ تصوری ازچهره تو ندارم . 

می فهمی چی میگم ؟ 

 

نمی دونستم انتظار کشیدن برای اومدنت انقدر سخت و مشکل باشه  

هرچند شیرینه ولی من کم تحملم ... 

 

روز بارونیت به خیر بارون بابا ... 

 

 

نامه ۲۷ : ظالمان مرثیه خوان آزادگی

سلام خرما کوچولو ! 

اینروزها اسمش محرمه 

محرم سالروز شهادت یکی از مردان خوب خداست 

کسی که اسمش همراهه با آزادی و آزادگی 

و جالب اینجاست که 

کسانی داعیه دار عزای این مرد هستند 

که خودشون بویی از آزادگی نبردند ... 

 

عزیز دل بابا ! 

زندگی ملغمه خنده داری از تناقض هاست . 

 

مهمترینش این که توی این ماه ٬ ظالمان به عزای آزادگی می نشینند و 

مردم بزرگترین تفریح زندگیشون عزداریه ... 

  

امیدوارم تو هرچی میشی و هرکی میشی ٬ صادق باشی و آزاده   

 

 

نامه ۲۶ : اولین تغییرات

سلام خرما کوچولو ! 

 

دو روزه که سیگارم رو کم کردم . 

از روزی یک بسته رسیده به روزی دو تا دونه 

خودم هم باورم نمیشه 

از ترس اینکه بیدار بمونم و سیگار بکشم 

شبها زود میخوابم . 

و چقدر اینروزها حس و حال بهتری دارم . 

بیخوابی و سیگار جسم و روحم رو خسته می کرد ... 

از امشب می خوام ورزش هم بکنم  

نمی خوام فردا که بدنیا اومدی بعد از دو دقیقه بازی کردن با تو نفس کم بیارم و به هن هن بیفتم  

 

خرما کوچولو ! 

دعا کن بابایی سر حرفم بمونم و عادتهای زشتم رو ترک کنم .