ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مانی جانم ! تو هر روز بزرگتر میشی
هر روز باهوش تر و کنجکاوتر و شیطون تر
هر دقیقه تجربه های جدید کسب می کنی و کارهای تازه یاد می گیری
و از کشف و ادراک چیزهای جدید دور و برت چنان مبهوت میشی و ذوق میکنی که دوست دارم تمام روز بنشینم و تماشا کنم بزرگ شدنت رو . مرد شدنت رو . آقا شدنت رو ...
این دو سه روزی که ماموریت بودم دلم برات یه ذره شده بود
هر وقت زنگ میزدم به مامانی و صدای تو از پشت گوشی میومد انگار صد تا کفتر بی قرار توی دلم بال بال میزدن
وقتی بعد از سه روز دیدمت آنچنان لبخندی زدی که تموم خستگی هام
در رفت
خودتو محکم انداختی توی بغلم و صورتت رو چسبوندی به سینه من و شروع کردی مثل قمری ها قوم قوم کردن و من دنیا دنیا کیف کردم و برای هر قوم قوم گفتنت صد تا "جانم الهی فدات شم " گفتم .
تمام مسیر راه تا خونه هر وقت برگشتم و نگاهت کردم با همون
لبخند شیرین روی لبات و اون برق قشنگ توی چشمات به من نگاه کردی که یعنی :
"من میشناسمت . یعنی من میدونم که نبودی چند روز . یعنی منم دلم برات تنگ
شده بابایی" و مگه یه بابا از دنیا چی میخواد جز این که پسر شیرینش انقدر
با عشق نگاهش کنه ؟
تازگی ها یاد گرفتی به جای سینه خیز رفتن ٬ چهار دست و پا بری
و حتی یک لحظه هم دوست نداری که روی زمین باشی
مدام دستت رو می گیری به اینور و اونور و می ایستی
نمیدونی چقدر مشتاقم تا اولین قدم برداشتن هات رو روی پای خودت ببینم
اولین گام هایی که بدون کمک ما روی زمین برمیداری
اونروز جشن می گیرم و بین دوستام شیرینی پخش می کنم
آخه تو تمام معنی وجود منی
دوستت دارم پسرم
دیوانه وار
با تک تک سلول های وجودم
این عکس را مهربان از من و مانی در خواب گرفته
از ته دلم برات میخونم
تاابد باهات می مونممممممممم
الهی درپناه پروردگار مهربون همیشه غرق شادی و آرامش و زندگیتون سرشارازعشق و برکات الهی باشه ودرکنار هم و پشت و پناه هم باشید.
الهی خیر همدیگه رو ببینید عزیزان
مهربان بانو ممنون بابت این عکس قشنگ و منتقل کردن حروف به حروف مطلب بابک جان
فقط خدا میدونه چقدر دوستتون دارم....همواره دعاگویتان هستم نازنینان
ممنون سهیلا خانوم
دل به دل راه داره
چند روز دیگه پسرک ماهم اگر خدا قسمت کنه به این همه چشم انتظاری پایان می ده و ....
اشتیاق شما رو با تمام وجوووودم درک می کنم آقای اسحاقی
در پناه خداوند شما و مهربان بانو و مانی شیرین خوشبخت باشید
ایشالا که به سلامتی
ایشالا صحیح و سالم و با دل خوش
مبارک باشه هما جان
پیشاپیش تبریک میگم
قول بده عکسش رو بفرستی ببینم
ای جان دلم ... فدای مانی ناز و دوست داشتنی
چه پست پدر پسری محشری بود ... الهی خدا برای هم دیگه نگهتون داره و تموم شیرینی های عالم به کامتون باشه...
این عکسم که دیگه تکمیلش کرده این پست رو ... عالیه ... خدا هر سه تون رو برای هم در پناه خودش حفظ کنه...
ممنون ف رزانه جان
وایییییییییییییی محشر بود بابک خان محشر یه پست پدر پسری عالییییییی<3<3 عزیییییییییییییییزم پس پسری برای گرفتن اولین گام های زندگیش امادست<3<3:-):-) جووووووووووووونم مانی:-*:-*:-*:-*:-*:-*:-*:-*:-*<3<3<3<3<3<3<3<3<3<3<3<3<3
انشآلله که همیشه قدم های مانی جان بلند و استوار و پر از موفقیت باشه<3<3<3<3:-):-) با تشکر از مهربان بانوی عزیز برا این عکس شیرین و دوستداشتنی:-):-) خدا حافظ شما و خانواده نازنینتون:-)
مرسی نورا
راستی چرا من اومدم شمال نیومدی ببینمت ؟
چرا نظر من نصفه اومد؟؟؟؟!!!!!!:-\:-\:-\:-\:-\
من اون جا نوشتم انشآلله قدم های مانی جان بلند و استوار و پر از موفقیت های بزرگ باشه
ولی اینا نیومد چراااااا؟؟؟؟!!!!!:-\:-\:-\
ای جان دلم. من به فدای چهار دست و پا راه رفتن مانی کوچولو . قربون اون مدل خوابیدنش. و هزار آفرین به مامان مهربان با این شکار لحظه ی نابش.
الهی دویدنت رو ببینم پسر قشنگ و ناز زیر سایه پدر و مادرت
ایشالا که آقا شدن و عاقبت به خیر شدنش رو ببینیم
حیف که نمیشه این مانی رو بااون صورت نازش بغل کرد وبوسید
آقا ماامسال عید انقد بااین بچه های کوچیک فامیل بودیم و بغلشون کردیم و بوسیدیمشون که دیگه نمیتونیم از خیر بچه مون بگذریم والا!!!!
ایشالا که یه نی نی سالم و خوشگل بیارید رضوان
ای جانم به این معصومیت و ارامش مانی ...هزار الله اکبر ...خدا حفظش کنه ..
الهی که در پناه لطف خدا باشید شما و مهربان عزیز و مانی معصوم...
ممنون فرشته
کیا نمی دونی چقدررر عشق میکنم با خوندن پُست های اینجا ...
واسم خیلی عجیب و جالبه
منی که اصلن با بچچه ها حال نمیکردم
دلم واسه هانا و مانی تنگ میشه
باورت میشه ؟!
یعنی چسبیدهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
خیلی محشر بود بابک
الهی که هرچه زودتر راه بره و این خوشحالی که گفتی بشینه رو دلت
الهی که هروز با عشقش دلتو خندون کنه
میدونی بابک، راستش تا حالا کسی را به عاشقی تو نسبت به پدرش ندیده بودم و این روزها هروقت از دلتنگیت برای پدر بزرگت میگی، دلم میگیره اما چقدر خوشحالم که خدا این پسر کوچولوی نازنینو بهت داد که حداقل یه کوچولو از غم دوری بابا، با بودنش و تجربه های زیبایی که کنارش لمس میکنی، کم بکنه
انشالله که مانی همینجور دل تو و مهربان هر روز شاد کنه
در ضمن بعدا میام میخورمش
بابک خان
یعنی احساسات و نوشته های پدرانه ات به شدت تاثیرگذاره،باآشنا شدن با وبلاگ شما یه آرزو به آرزوهام اضافه شده واونم اینکه همسر منم اگه یه روزی بچه داشتیم تا این اندازه نی نی شو دوست داشته باشه.
ضمنا اولین برداشتن قدم بچه ها یه حس فوق العاده ست یه دنیاست.من اینو با اولین قدم های پسرک خواهرم که الان 1سالشه تجربه کردم.
راستی مانی خیلی خشگله و پر از عشق وآرامشه.
چقدر این عکس خوبه... چقدر حس پدرانه ات ستودنیه... چقدر این پست پر از حس های نابه... چقدر آدم دلش بچه می خواد با خوندن این احساسات تو...
فدای قدم های مانی... ایشالا شاهد قدم برداشتن پی در پی اش به سمت موفقیت و روشنایی باشید.
خدا همه تون روکنار هم حفظ کنه و در کنار هم همیشه سرشار و لبریز از تموم حس های خوب دنیا باشید.
ای جانم...خدا حفظش کنه واسه شما و مهربان این گل پسر رو...
آدم دلش میخواد گازش بگیره...واقعا"...
ااااا یه همای دیگه هم که اینجاست! ولی یادتون باشه من میخواستم بی بی سیتر مانی بشمااااااااا
و یه سوال:آقا این عکسای ده ماهگی مانی چی شد پس؟
من چقد این بابای مانی
چقد این مانی
چقد این حسهای قشنگ
این کلمات و جملات رو دوست دارم
اصن فوق العاده ن
البته فوق العاده اسم وبلاگ یه بنده خداییه
اقا اتا پنیک (نیشگون) بییر شه سیو چش ریکا رِ
چنهههههههههه ناز دارنهههههه
ای جانم به این عکس زیبا و عکاس نازنینش و این پدر و پسر دوست داشتنی. تاتی تاتی هایش به لطف خود... ان شا الله که قدم گذاشتنش در شاهراه های زندگی رو ببینید.
ﭼﻘﺪﺭ اﻳﻦ ﭘﺴﺖ ﺩﻟﻨﺸﻴﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺭاﻡ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻳﻚ ﺗﻮ ﺭاﻫﻲ ﺩاﺭﻡ و ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﻋﺎﺷﻘﺸﻢ...
ﺧﻴﻠﻲ ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ.
ﺧﺪا ﺑﺭاﻱ ﻫﻢ ﺣﻔﻆﺘﻮﻥ ﻛﻨﻪ .
ﻣﺎﻧﻲ ﺷﻴﺮﻳﻦ و ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺘﻨﻲ ﺭا اﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺑﺒﻮﺳﻴﺪ.
سلام
یعنی انقــــــــــــــــــــــدر شیرینه این قدم های اول که نگو. وااااای.
وقتی برادر کوچیکم میخواست رو پاهاش بایسته همگی مبهوت، هیجان زده با نفس های حبس شده و لبخندی عمیق نگاهش می کردیم و اون بعد از چندین بار بالاخره بدون کمک و گرفتن دست ما، لرزان و نامتعادل روی پاهاش ایستاد و ما از شادی خونه رو روی سرمون گذاشتیم.
یعنی هنوز شیرینی ش رو حس می کنم. شیرینی اولین قدم هایی که افتان و خیزان و با کمک بر میداشت تا وقتی که چند قدم به تنهایی راه بره.
اما حس خواهری کجا و حس پدر و مادر جوان در تجربه فراموش نشدنی قدم برداشتن اولین فرزند کجا!
for adorable mani
سلام کیامهر جا یا شاید باید بگم بابک جان . خیلیوقت بودکه از همه چی دور افتاده بودم . امروز کبارهبعد چدسال اومدم .رفت وب شهریار، جوگیریات و اینجا
تمام پست های اینجارو خوندم و با خیلیاشون فقط اشک ریختم . چقدر همتون زلالید وبا صفا و دوست داشتنی . هنوز اشکام سرازیره . براتون قشگتریتهارو از خدامیخوام ، مثل شماهایی کمه رو این زمین .
مطمینم مانی کوچولوی ناز هم مثل شماها بزرگمرد و دریایی میشه .دوستون دارم .
ای جانم مانی ... چه خوابی رفت بغل باباش
عکس قشنگی گرفته مهربان :)
چه عکس قشنگی