نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

مرد بودن درد دارد بابا جان

مانی  جان پسرم ! 

یادت باشد روزی که دکترها در راه اسلام سر شوشولت را بریدند  

من ماموریت بودم  

یادت باشد شبی که انقدر گریه کردی که صدایت گرفت 

من خانه نبودم

 

 

یادت باشد مانی جان 

چون من 

همیشه یادم می ماند  

 

 

 

و غصه خواهم خورد ... 

   

نظرات 24 + ارسال نظر
تراویس بیکل سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:42 http://travisbickle.blogsky.com/

و یادت باشد که منم همدردی کردم

دل آرام سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:17 http://delaramam.blogsky.com

الهی من دورش بگردم که انقدر درد کشیده...
ای جان دلم که مهربانم تنها بوده...
من هم یادم میمونه چقدر غصه خوردی چون خیلی ناراحت شدم از گریه مانی

الی سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:29

ای جان دلم مانی خوشگلم که دیگه رسما و عرفا و شرعا مرد شد .... عزیز دلم این مرد کوچولوی دوست داشتنی ... اشکال ندارد جناب اسحاقی مطمئن باشید اگر بودید تحمیل دیدن دردش رو نداشتید ....

امیرحسین... سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:56

فرشته چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:19 http://houdsa.blogfa.com

الهی بمیرم...مانی هیچ وقت یادش نماد این دردو...اما تو و مهربان همیشه یادتون میمونه که چقدر غصه خوردین...

عزیزم...میفهمم مهربان چه حال بدی داشته...

تیراژه چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:19 http://tirajehnote.blogfa.com

"مرد بودن درد دارد بابا جان"؟!!!
نمردیم و معنی "مرد بودن" را هم فهمیدیم به لطف این پست!!

(عمه ی بی عاطفه هم خودتانید ضمنا!
یک نگاه مجدد به عنوان و متن پست بیاندازید، مضمون و رابطه ی حماسی و حتی عرفانی اش بهتر دستتان میاید!)

پروین چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:50

:(
الهی مٌردم برایش که انقدر گریه کرد که صدایش گرفت :(
من همه اش دلم پیش مهربان است که تنها بود.

بدترین خاطره ای که من از دوران کودکی بچه هایم دارم مربوط به ختنهء پسر کوچکم است که با طناب پوسیدهء یکی از دوستان نادانم (که حتما از من نادان تر نبود) به چاه یک درمانگاه دولتی افتادم که در حین عمل متوجه شدم بچه ام را نمی خواهند بیهوش (بی حسی موضعی)کنند. هنوز که هنوز است خودم را نمی بخشم که چرا از روی میز عمل برش نداشتم و فرار نکردم.
میبینی بابک جان؟ وقتی پای مرد شدن پسرکت در میان است، پشیمانی های بزرگتر از پشیمانی تو هم وجود دارد. خیلی غصه نخور.
مرد شدن مبارک به این عزیز دل دوست داشتنی. عکس کلاه دارش را در فیس بوک دیدم و باور نمیکنم چقدر بزرگ و آقا شده :**********

ترنج چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:48

مبارک باشه مانی جان
البته با اینکه دردش واقعا زجر اوره رادمهر ما هم کلی جیغ زد و خودشو به درودیوار کوبوند و حسابی چنگ زد توی صورتش تازه با اینکه دوماهش بود اخه اینجا رسمه که پسر بچه ها بزرگتر باشن مثلا دامن بپوشن حتی نیناش نیناش هم بکنن با اون حالشون اما خوب ما زودی به داد رادمهر رسیدیم

خاله خانمی چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 http://khalehkhanoomi.blogsky.com/

الهی بگردم ......

سپیده چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:02 http://www.otagheaabi.blogsky.com

آخی! :(
این کار کمال بیرحمیه!

بیوطن چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:17

میبینی بابک خان اینجوری که پست میزاری یکی مثل تیراژه خانوم پیدا میشه اینجور درد و مرد را تفسیر میکنه ... نکن برادر جان ...
یادم افتاد به شعر بهاروند قبلا همینجاها گذاشته بودم ....
بی ربط نیست
خدا مردت کند آدم بفهمی درد یعنی چه
و تاول پای خسته روی خشک و زرد یعنی چه
ادامشو سرچ کن بخون

yasna چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:01 http://delkok.blogfa.com

تبریک میگم پسرعمو....

خودم چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:15

مبارک باشه مبارک باشه

مریم چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:29 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

ای جانم
اینقد گریه کرد که صداش گرفت
فدای چشمای قشنگت مبارک باشه مانی جان
منم بیشتر دلم پیش مهربان بود

فـــــــــرزانِ چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:56 http://http://www.291072.blogfa.com/

آخی ..

خدیجه زائر چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:05 http://480209.persianblog.ir

ای خدا چرا نمی تونم تبریک بگم؟چرا این پستت انقدر درد داشت؟بگردم برای دل هر دو تا تون ......هم تو و هم مهربان.الهی....مانی عزیزم خیلی سختش شد......

وانیا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:31

مرد بودن همینقدر درد دارخ؟
تازه اولشه پسرجوننم

تـه تغاری جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 http://ssmall.blogsky.com/

الهی عزیزم اینقدر گریه کرد که صداش گرفت عزیزم
اوله راهه مانی جان تازه
من بیشتر نگران مهربان بودم و تنهاییش با این پسرک

مموی عطربرنج جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:13 http://atri.blogsky.com/

وووووووووویی!!از همین پسر دار شدن می ترسیدم!! چون واقعا نمی تونم تحمل کنم!! نمی تونم!

مریم یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:02

آخی عزیزم نازی
چقدر زود و بی مقدمه تصمیم گرفتین ولی مبارکه جوجه جونم

اردی بهشتی یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:04 http://Tanhaeeeii.blogfa.com

اوخی
مانی کوچولوووو

مامان ژرونالیست سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:39 http://http://pazelakekhoshbakhti.blogsky.com/

من مخالف صد در صد ختنه هستم. حتی با سوراخ کردن گوش دختر کوچولوها هم شدیدا مخالفم. فکر میکنم ما حق نداریم برای جسم بچه هامون تصمیم بگیریم.
با این حال تبریک میگم به مانی عزیز:)

سمیرا چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:38 http://nahavand.persianblog.ir

جای آرش خان خالیه در این پست نظر بده مبارک باشه مرد شدن مانی جان

جودی آبوت با موهای مشکی پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:20 http://judylonglegs.blogfa.com

عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد