نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه ۹۱ : بنده زاده رو به غلامی قبول می فرمایید ؟

سلام پسرم  

هر فرهنگ و قوم و کشوری برای خودشون آداب و رسومی دارند . آداب و رسوم یک فرهنگ ممکنه هزاران سال پیشینه داشته باشند و یا ممکنه از فرهنگ دیگه ای وارد شده باشند . 

یکی از این آداب و رسوم رفتن به خواستگاریه  

تو کشور ما رسم نیست که یک خانوم به آقا پیشنهاد ازدواج بده و هیچ آقایی هم خودش تک و تنها نمیره خواستگاری . معمولا با پدر و مادر و بزرگترهای خونواده همراه میشن و میرن خونه دختر خانوم واسه خواستگاری . 

این رسم اگرچه هنوز هم پابرجاست ولی نسبت به گذشته خیلی تغییر کرده . قدیما اکثر مواقع دختر و پسر اصلا همدیگر رو نمی شناختن و ندیده بودن . به پیشنهاد مادر یا خواهر یا یکی از اقوام خونواده پسر به خونواده دختر معرفی میشدن و اگر آشنا بودن خودشون برای خواستگاری اجازه می گرفتن و توی وقت مقرر میرفتن 

مراسم خواستگاری شروع پروسه ازدواج بود . توی اون مراسم معمولا خانواده دختر اگر طرف رو می پسندیدن جواب مثبت میدادن و اگرنه میپیچوندنشون و میگفتن برید بعدا جواب میدیم . 

ولی الان دیگه این مراسم اکثرا یه چیز فرمالیته است فقط برای اینکه خانواده ها همو ببنین . 

پسر و دختر از خیلی قبل با هم آشنا میشن و به تفاهم میرسن و قول و قرارشون رو میذارن و فقط برای اینکه رسم و رسوم پابرجا بمونه میرن به خواستگاری ... 

 

خب خارجی ها این دنگ و فنگ ها رو ندارن . یه وقت میبینی چندین سال با هم زیر یک سقف زندگی کردن بدون اینکه خانواده متوجه بشن یا حتی گاهی بچه دار هم شدن و خانواده ها هم اطلاع دارن ولی خب هنوز ازدواج نکردن . و بعد در یک مراسم دو نفره خصوصی داماد جلوی عروس زانو میزنه و با یه حلقه ازدواج بهش پیشنهاد میده .  

 

میدونی بابایی ؟اینا رو گفتم چون فکر می کنم تا وقتی تو گل پسر قد بکشی و پشت لبت سبز بشه و بخوای زن بگیری مراسم خواستگاری از اینی که هست هم فرمالیته تر بشه و شاید شما جوونای فردا اصلا بخواید مثل خارجی ها زندگی بکنید و پدر و مادرهاتون رو بازی ندین . 

 

میدونی پسرم ؟ من به نظرت احترام میذارم و هیچ دخالتی در این امور نخواهم کرد اما خیلی دوست دارم من هم باشم و اونروز رو ببنیم . 

یه قولی به بابایی میدی ؟ 

اگر مراسم خواستگاری مثل حالا برقرار بود که هیچ . مخلصتم هستم و بهترین کت و شلوارم رو می پوشم و همراهت میام ولی اگر این رسم و رسوم ور افتاده بود و خودت خواستی تنهایی به شریک آینده زندگیت پیشنهاد ازدواج بدی یه قولی به من بده . 

قول بده بهم بگی تا من و مامانت هم بیایم و از دور تماشات کنیم . 

آرزو دارم اونروز تو رو حتی شده از دور ببینم .  

باشه پسرم ؟ 

 

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
اطلسی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:35

سلام من خواننده خاموش نامه های شما هستم اما این نوشته بقدری منو تحت تاثیر قرار داد و مور شدم که گفتم بگم عالی مینویسید...
افرین به این بابای با احساسسسسس

جزیره دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:06

ای اقا یعنی چی؟!
یعنی نسل شما و ما علاوه بر اینکه توی بچگی و نوجوونی و جوونی مظلوم واقع شدیم، قراره در جایگاه پدر و مادر هم مظلوم واقع شیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی ارزوی دیدن عروسی بچه هامون هم مثه کلی دیگه از ارزوهامون سر دلمون بمونه؟؟؟؟؟خداییش این رسمش نیستا.خداییش نیست... واقعن گناهی هستیم،هروقت با هم سن و سالام درمورد پیری صحبت میکنیم همه شون میگن که ما خودمونو از همین مجردی اماده کردیم برای خانه ی سالمندان در پیری....اصن من باید با خود گل پسر حرف بزنم:


گل پسر سلام. ببین پسرم یادت باشه مامان بابات برای چیزایی مجبور بودن بجنگن که برای نسل قبل ما و حتی نسل بعد ما یه چیز خیلی معمولی بوده و خواهد بود. یادت باشه مامان بابات تو رو به چیزهایی خواهند رسوند که برا خودشون ارزو بوده ولی نرسیدن. یادت باشه تو بزرگترین دریچه ی امید مامان بابات هستی، پسرم هیچوخت مامان باباتو تنها نزار و به نظراتشون احترام بزار حتی اگه نتونستی درکشون کنی ولی به روشون نیار....گل پسر ماها خیلی ارزوها سر دلمون مونده، نزار عروسی تو هم بشه یکیش...گل پسر مواظب خودت باش.

جعفری نژاد دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:35

بعضی لذت ها رو هیچ رقمه نباس از خودت بگیری، حتی به قیمت یه ایثار پدرانه...

اینو تقریبا مطمئنم

رها دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 http://gahemehrbani.blogsky.com/

عجب! بابا ها هم عجب دغدغه هایی دارند ها...

راستی گل پسر به سلامتی کی میادش؟

بهار همیشگی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 22:42

انگار مادر و پدر شدن یه جادویی هست که تمام ارزوها و خواسته ها رو ازت میگیره و همه رو در خوشحالی و لبخند فرزندت جا میده چقدر عجیب و قشنگ بود این نامه
یه لایک بزرگ به کامنت جزیره

باران سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:16

سلام پدر مهربان
میشه خواهش کنم کامنتی رو که توی نامه 87 گذاشتم جواب بدید و بگید خبرنگارید یا نه؟
البته میتونید هم جواب ندید که در این صورت انتظارم به عنوان کسی که 91 بار در احساسات شما شریک شده اینه که حداقل بگید :" ترجیح می دم جواب ندم "
اینطوری من چشم انتظار نمی مونم و پسر گلتون هم وقتی بزرگ شد میبینه که چقدر باباش به خواننده وبلاگ زیباش احترام می ذاشته!
(این هم به گونه ای هندونه گذاشتن زیر بغل حضرتعالی و اجبار در پاسخ دادنه!!!!!!!!!!!)

سلام باران عزیز . ببخشید من کامنت شما رو ندیده بودم . چون کامنتهای پستهای قبلی رو نخوندم ولی حتما در اولین فرصت جوابشون رو میدم .
در مورد سوالت هم باید بگم : نه من خبرنگار نیستم .
ممنون از محبت شما و خوشحالم که همه پستهای این وبلاگ رو میخونید . دلگرم شدم .

سپیده سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 http://otagheaabi.blogfa.com

سلام
این پست من رو یاد تجربه ی خودم در این زمینه انداخت.
ما (من و همسرم) فیلم مراسم ازدواجمون رو به صورت خام از فیلم بر دار روی دی وی دی تحویل گرفتیم.
یه دی وی دی جشن بود و یه دی وی دی فیلم های باغ و دو نفره ها و بوسه ها و ... که من فکر می کردم بدون ویرایش نه تنها جذابیتی نداره بلکه کمی حوصله سر بر هم هست.فقط فیلم جشن رو دور هم نگاه می کردیم.
تا اینکه یه روز متوجه شدم وقتی ما نیستیم پدر و مادر تنهایی فقط فیلم باغ رو تماشا می کنن!!!
:)
بعله...

مهگل دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:13

فوق العاده با احساس می نویسید. مانی کوچولو باید به داشتن پدری مثل شما افتخار کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد