نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه ۸۷ : هر روز عکس

سلام بابایی 

دیشب به این فکر می کردم که وقی تو بدنیا بیای احتمالا دیگه لازم نیست اینجا چیزی بنویسم  

چون وقتی تو باشی و من بتونم بغلت کنم و ببوسمت و باهات حرف بزنم دیگه چه نیازی به نامه هست ؟ بعد دیدم حیف میشه اینجا رو ول کنم . به فکرم رسید که هر شب ازت عکس بگیرم و بذارم اینجا . اگرم شد دو خط برات می نویسم . فکر کن بعد از چند سال میتونم از این عکسها برات یه فیلم بسازم و بزرگ شدنت رو با دور تند ببینم . 

خوب نیست ؟

نظرات 6 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 http://otagheaabi.blogfa.com

به به
چه کیفیَم بده خوندنِ اینجا اون موقع!

جعفری نژاد یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:11

دانیال جان

بزرگ شدن بچه رو نمیشه "دور هسته" نیگا کرد...

آره موافقم، تجربه اش نکردم اما بعید می دونم هیچ لذتی بالاتر از این باشه که مثلا وقتی بچه ی آدم 15 سالش شد بشینی باهاش از روز اول عکس هاش رو مرور کنی

خودم یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 14:37

کاری بسیار پسندیده و زیباست
منم دوس داشتم از بچگیام عکس بیشتر عکس میگرفتن
همش 4تا دونه عکس از طفولیت دارم

باران جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 17:33

سلام جناب آقای پدر
بنویسیدخواهش میکنم بنویسید
واقعا حیفه اینجا رو ول کنید. این کلبه بزرگترین سرمایه ایه که میتونید در آینده به پسرتان هدیه کنید. ذهن ما در هیاهوی این روزها خیلی چیزها رو فراموش میکنه. همین حالا اگر برگردید و وب نوشته هاتون رو بازخوانی کنید به حتم خیلی از حسهای زیبا مثل دیدن اولین تصویرپسرتان در سونوگرافی و یا خرید اولین لباس ویا دکتر رفتن ها با مامانی خانوم و حتی اسم میوه هایی که روی پسرتون گذاشتید رو باید با اندکی مکث به یاد بیارید چه برسه به 20 -30 سال دیگه که همش تقریبا فراموش شده
بنویسید و نگذارید این لبخندهای نصفه و نیمه که روی ما از این همه حس زیبا نقش میبنده بپره
یه خواهش: لطفا در اوج مسولیتهایی که روز به روز سنگین تر میشه نوشتن در مورد پسرتون رو فراموش نکنید حتما تمامی احساستون رو از لحظه ای که پسرتون رو میبینید بنویسید

باران جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 17:37

راستی یه سوال: شما خبرنگار یا نویسنده یا فردی که به هر نحوی دستی در نوشتن داره احیانا نیستید؟
قلم شما خیلی سلیس و روان هست
خودم خبرنگارم البته توی شیراز و یه جورایی حس میکنم شما هم خبرنگارید و البته از جنس خبرنگار اجتماعی
حدسم درسته؟

نیلوفر چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 20:55 http://www.ninipage.com

واقعا عالیه .داشتن پدری مثل شما واقعا افتخاره .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد