نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه ۷۷ : شکرت خدا

سلام پسرم

تو بیمارستان صارم درست روی دیوار کنار صندوق یه تابلوی تقدیر نامه بزرگ هست که با خط نستعلیق توش نوشتن .  

 

یه پدر و مادر بعد از بیست و سه سال انتظار توی این بیمارستان و تحت درمان دکتر صارمی (رئیس بیمارستان و فوق تخصص درمان های ناباروری ) بالاخره صاحب فرزند شدن .

عکس پسر کوچولوی خوشگلشون رو گذاشتن و یه تقدیرنامه پر از احساس و تشکر برای دکتر فرستادن و دکتر هم دستور داده تا این تقدیر نامه رو بزنن روی دیوار بیمارستان .

نمیدونم چرا هر وقت که چشمم میخوره به این تابلو بغضم میگیره .فکر اینکه یه بابا و مامان که موهای شقیقه هاشون سفید شده یه نی نی کوچولو بغلشون باشه که مال خودشونه لبخند به لبم میاره اما چیزی که ناراحتم میکنه اینه که حرصم میگیره از خودم که گاهی به خاطر مشکلات زندگی به زمین و زمون و خدا بد میگم و خودمو بدشانس ترین آدم دنیا میدونم و از زندگی سیر میشم . بدم میاد از خودم که گاهی چقد ناشکرم و فراموش میکنم همین ماشینی که سوار میشم یا همین شغلی که ازش بدم میاد و همین خونه که دوستش ندارم ٬ آرزو و حسرت خیلی هاست و من قدرش رو نمیدونم . از خودم بدم میاد که فراموش میکنم داشتن همین پدر و مادری که دیر به دیر پیششون میرم و همین خواهر و برادری که گاهی خیلی میرنجونمشون رویای خیلی هاست .

از خودم بدم میاد که گاهی یادم میره داشتن همین همسر قشنگ و مهربون و همین گل پسر هنوز بدنیا نیومده ارزش تحمل همه سختی های دنیا رو دارن .

نظرات 2 + ارسال نظر
خودم یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:57

واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و یه جوری شدم

بهار همیشگی دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:01

همیشه دنبال چیزهایی هستیم که نداریم و از کنار نعمت هایی که داریم با عجله و بدون تامل میگذریم
ممنون تلنگر خوبی بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد