ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام پسرم
دیروز مامانت رفته بود برات کمی خرید کنه ... یکسری لباس که حتی دیدنش هم باعث می شد دل آدم ضعف بره ...
میخواستم عکس بگیرم و بذارم اینجا بعد دیدم شاید خیلی کار لوسی باشه و پشیمون شدم .
در مورد لباس بچه دو تا چیز فهمیدم . یکی اینکه فوق العاده گرون هستن و دوم اینکه به علت رشد سریع بچه ها نمیشه از قبل تعداد زیادی از یک سایز خرید چون خیلی زود دیگه نمیشه از اون لباس ها استفاده کرد .
مامانت شدیدا ذهنش مشغوله تهیه سیسمونی شده و واسه این تعطیلات آخر هفته حسابی واسم خواب دیده ... می خوایم اتاقت رو کم کم آماده کنیم گل پسر ...
خیلی دلم می خواست توی خونه خودمون بودیم و یک اتاق خیلی خوشگل برات درست
می کردم ولی خب باید موقتا با همینی که هست بسازی پسرم .
فکر کنم چند ماهی طول بکشه آماده شدن اتاقت و خرید وسیله ها .
ایشالا اونوقت عکسش رو میذارم . امروز که میرید بیمارستان مواظب خودت باش عزیزم .
مواظب مامانت هم باش ... هوا خیلی کثیفه ...
تا اونحایی که امکانش هست خانومتون نباید بره بیرون این هوا برشون سمه .
مشتاق دیدن عکسا هستیم
انشالا
شما چقد با پسرتون عشقولانه حرف میزنید...خوشبحالش
اینجور نگارش شما منو یاد کتاب خانم اوریانا فالاچی( نامه به کودکی که...) البته دور از جون گل پسر شما
اولین باره گذرم افتاده به بلاگــتون
در کل از اون بلاگایی که یه جورایی برنامه روزمره شونو توش مشنویسن خیلی خوشم نمیاد
+ ولی وب شما خیلی حس قشنگـــی بهم داد ... خیلی :)
ممنون از شما
یه نگاه خیلی گذرا به آرشیو نوشته های قبلیتون انداختـــم ...
+ انگار تو نوشته ها رفته رفــته با پسرتون دوستـــ شدین
حس صمیمیت تو هر نوشته نسبت به پست قبلیش بیشتر شده ...
دوست داشتنی ِ
راست میگید
یواش یواش
پدر مهربون بهتون تبریک میگم
یه چن مدت نبودم ولی وقتی برگشتم کلی خبر شنیدم
ازین که نی نی کوچولوتون پسره بازم خوشحالم
حالا کارا مشکل تر شد (اسم گل پسر رو میگم)
درسته انتخابه اسم کار خیلی سختیه
کاش عکس ها رو میذاشتید ...
من عاشق لباس ِ نی نی کوچولوهام ... :-)
انشالا میذارم در اولین فرصت