نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه سیزدهم : بمانی

سلام گندم کوچولو ! 

 

اول اینکه من اسم گندم رو بر اساس شکل ظاهری تو در هفت هفتگی انتخاب کردم و احتمالا حالا که هر روز بزرگتر میشی باید یه اسم جدید برات انتخاب بکنم . 

  

یکی از کارگر های خدمات شرکت که کارهای نظافت رو انجام میده و چایی میاره و ... هفته پیش چند روزی مرخصی بود . خیلی پسر خونگرم و خوبیه و باهاش شوخی داریم . مرخصی هفته پیش واسه این بود که خانمش رو برده بود بیمارستان برای زایمان ... 

امروز به محض رسیدن به شرکت با شوخی بهش گفتم چطوری بابایی ؟ ولی دیدم خیلی درهم و ناراحته و گفت که متاسفانه بچه از دست رفته . گویا زود بدنیا اومده بوده و دکترها نتونسته بودند نگهش دارند . انگار یه سطل آب سرد ریختند روی سرم  

خیلی متاثر شدم ... خیلی ... و ترسیدم که خدای نکرده اتفاقی برای تو عزیز دل نیفته ؟ 

 

برات دعا می کنم گندم کوچولو ! 

امیدوارم سالم و سرحال باشی عزیز دل من ... 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
منتظر یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:57

سلام
امیدوارم گندم کوچولو(البته ببخشید فعلا که اسمی نداره) صحیح و سالم بدنیا بیاد و مزه زندگی شما رو شیرین کنه
توکل به خدا
اندکی صبر سحر نزدیک است
من تجربه کردم و خیلی بچه ام رو دوست دارم
الان دخترم نزدیک چهارسالگی شه
بابت وجودش خدا رو شکر می کنم

خدا رو شکر
خدا به شما و دختر خانمت هم سلامتی بده ایشالا

رها یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 http://gahemehrbani.blogsky.com/

گندم حالش خوبه شک نکنید
با سرعتی باور نکردنی بزرگ میشه
نگرانی رو در این مورد مطلقا کنار بگذارید لطفا

ممنون رهای عزیز
تلاش می کنم نگران نباشم

طـ ـودی یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:46

ایشا.. که سالم و سلامت به دنیا میاد گندم کوچولوی شما، و بزرگ میشه و قد میکشه، درکنار پدر و مادر مهربونش

ایشالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد