سلام گندمکم
اینروزها من و مامانت خیلی بیشتر با هم وقت می گذرانیم و این به برکت وجود توست .
ناخوداگاه سعی می کنم رفتارهای غلطم را عوض کنم و با مامانی مهربان تر باشم .
سعی می کنم کمتر خودخواه باشم و توی کارهای خانه بیشتر کمک کنم .
آمدن یکباره تو کمی روال زندگی ما را تغییر داده است و هر دوی ما احساس مسئولیت بیشتری می کنیم . شاید یکجور تمرین باشد برای وقتی که تو بدنیا آمدی ...
حتی خبر بدنیا آمدن تو یک تحول بزرگ است . احساس می کنم این چند سالی که گذشت داشته ایم خاله بازی می کردیم و حالا راستی راستی باید نقش آدمهای بزرگ را بازی کنیم .
زندگی ما هم مثل خیلی ها ایراداتی دارد که باید برطرفش کنیم . هم من و هم مامانت نقطه ضعف هایی داریم که باید قبل از بدنیا آمدن تو درستش کنیم و من از همین حالا که به قول
بعضی ها نه به بار است و نه به دار٬ تلاش برای تغییر کردن را در خودمان می بینم .
دیشب مامانت می پرسید یعنی ما تمام این ۸ ماه باقی مونده رو برای دیدن بچمون ذوق و شوق خواهیم داشت ؟
امیدوارم که این حس و حال خوب و بی نظیر
این شور و شوق وصف نشدنی نه تنها عادی و کم نشه بلکه زیاد و زیادتر بشه
و مطمئنم وقتی که جنسیتت مشخص بشه
وقتی برات اسم انتخاب کنیم
وقتی وسایلت رو بخریم و توی اتاق بچینیم
خیلی بیشتر از الان و امروز برای دیدنت مشتاق خواهیم بود و مطمئنا بیشتر از امروز دوستت خواهیم داشت .
یعنی یکروز واقعا اینجا رو می خونی گندمک ؟