نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

نامه پنجم :بابا عوض می شود

سلام گندمکم  

اینروزها من و مامانت خیلی بیشتر با هم وقت می گذرانیم و این به برکت وجود توست . 

ناخوداگاه سعی می کنم رفتارهای غلطم را عوض کنم و با مامانی مهربان تر باشم .  

سعی می کنم کمتر خودخواه باشم و توی کارهای خانه بیشتر کمک کنم . 

آمدن یکباره تو کمی روال زندگی ما را تغییر داده است و هر دوی ما احساس مسئولیت بیشتری می کنیم . شاید یکجور تمرین باشد برای وقتی که تو بدنیا آمدی ... 

 

حتی خبر بدنیا آمدن تو یک تحول بزرگ است . احساس می کنم این چند سالی که گذشت داشته ایم خاله بازی می کردیم و حالا راستی راستی باید نقش آدمهای بزرگ را بازی کنیم . 

زندگی ما هم مثل خیلی ها ایراداتی دارد که باید برطرفش کنیم . هم من و هم مامانت نقطه ضعف هایی داریم که باید قبل از بدنیا آمدن تو درستش کنیم و من از همین حالا که به قول  

بعضی ها نه به بار است و نه به دار٬ تلاش برای تغییر کردن را در خودمان می بینم .  

دیشب مامانت می پرسید یعنی ما تمام این ۸ ماه باقی مونده رو برای دیدن بچمون ذوق و شوق خواهیم داشت ؟  

امیدوارم که این حس و حال خوب و بی نظیر  

این شور و شوق وصف نشدنی  نه تنها عادی و کم نشه بلکه زیاد و زیادتر بشه 

و مطمئنم وقتی که جنسیتت مشخص بشه  

وقتی برات اسم انتخاب کنیم 

وقتی وسایلت رو بخریم و توی اتاق بچینیم  

خیلی بیشتر از الان و امروز برای دیدنت  مشتاق خواهیم بود و مطمئنا بیشتر از امروز دوستت خواهیم داشت .  

 

یعنی یکروز واقعا اینجا رو می خونی گندمک ؟



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد